قلمره خوناشام پارت ششم
الان هم به ا/ت مشکوکم شاید اون نیمه ی گمشده ی پادشاه باشه ولی زیاد مطمعن نیستم که اون باشه
م مهرداد: خب اگه اون باشه چطوری میتونیم بفهمیم
ب مهرداد: از گرد بندی که وزیر نامجون بهمون داد دیگه
م مهداد: باشه باشه فهمیدم
ب مهرداد: ولی به مهرداد چیزی نگو شاید نظاره ا/ت از این جا بره
م مهرداد: اوکی چیزی نمیگم
ویو ا/ت
بعد از این که خریدام تموم شد یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه مهرداد بهم گفت کمی دیر میکنه بخاتر همین یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و خابیدم تو خابم دوباره اون مرد رو دیدم نمیدونم چرا وقتی پیشش بودم احساس میکردم بهترین لحظات عمرم رو دارم میگذرونم و دوباره لحظه ی تکراری فرامیرسد رقصیدن و تمام اما اما این بار خیلی فرق داشت یکمی سرشو بالا گرفت و من قیافشو دیدم اومایگاد اون واقعا جذاب بود خیلی خوش قیافست وقتی که سرشو اورد بالا لبامو بوسید خیلی حس خوبی داشت حسی که نه با مهرداد نه با کس دیگه ای اونو تجربه می کردم با صدای زنگ گوشیم از خاب نازم بیدار شدم مهرداد بود
مکالمه ی مهردار و ا/ت
ا/ت: سلام جونم چطوری
مهرداد: خوبم مرسی میگم آماده شو من همین نزدیکام
ا/ت: باشه الان آماده میشم
ا/ت: یه میکاپ ساده کردم و لباسی که خریده بودم رو پوشیدم واقعا بهم میومد یه کت چرم سفید و سیاه هم پوشیدم و یه کفش پاشنه بلند
صدای بوف ماشین شنیدم سرم رو از پنجره دادم بیرون دیدم مهرداد بهش گفتم الان میام
نشستم تو ماشین داشتم به این فکر میکردم که به مهرداد بکم من یتیمم یا نه اخه از وقتی باهم دوست شدیم این سوال رو ازم نپرسیده بود
مهرداد: از وقتی ا/ت سوار ماشین شد تو خودش بود حتی چند بار صداش زدم اما جواب نداد ماشینو زدم کنار با داد گفتم ا/تتتتتتت
ا/ت: ها چیه یواشتر بابا کر شدم خو
چرا جواب نمیدی چند بار صدات زدم به چی فکر میکردی
ا/ت: خب راستش مهرداد من یتیمم و پدر یا مادری ندارم همش دروغ بود(با گریه )
مهرداد: گریه نکن عزیزم اشکالی نداره فدات بشم گریه نکن باشه
ا/ت: یعنی تو با این قضیه مشکلی نداری
مهرداد: نه چه مشکلی دارم اشکال نداره ا/ت داشت گریه میکرد و با بقض حرفاش میزد بهش یکم دلداری دادم و گفتم اشکالی نداره
ا/ت: مهرداد اومد و لبامو بوسید منم همراهیش کردم ولی حسی که تو خاب داشتم با مهرداد نداشتم آخه چرا
ا/ت: بعد از چند مین رسیدیم به عمارتشون خیلی بزرگ بود و واقعا قشنگ بود
م مهرداد: خب اگه اون باشه چطوری میتونیم بفهمیم
ب مهرداد: از گرد بندی که وزیر نامجون بهمون داد دیگه
م مهداد: باشه باشه فهمیدم
ب مهرداد: ولی به مهرداد چیزی نگو شاید نظاره ا/ت از این جا بره
م مهرداد: اوکی چیزی نمیگم
ویو ا/ت
بعد از این که خریدام تموم شد یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه مهرداد بهم گفت کمی دیر میکنه بخاتر همین یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و خابیدم تو خابم دوباره اون مرد رو دیدم نمیدونم چرا وقتی پیشش بودم احساس میکردم بهترین لحظات عمرم رو دارم میگذرونم و دوباره لحظه ی تکراری فرامیرسد رقصیدن و تمام اما اما این بار خیلی فرق داشت یکمی سرشو بالا گرفت و من قیافشو دیدم اومایگاد اون واقعا جذاب بود خیلی خوش قیافست وقتی که سرشو اورد بالا لبامو بوسید خیلی حس خوبی داشت حسی که نه با مهرداد نه با کس دیگه ای اونو تجربه می کردم با صدای زنگ گوشیم از خاب نازم بیدار شدم مهرداد بود
مکالمه ی مهردار و ا/ت
ا/ت: سلام جونم چطوری
مهرداد: خوبم مرسی میگم آماده شو من همین نزدیکام
ا/ت: باشه الان آماده میشم
ا/ت: یه میکاپ ساده کردم و لباسی که خریده بودم رو پوشیدم واقعا بهم میومد یه کت چرم سفید و سیاه هم پوشیدم و یه کفش پاشنه بلند
صدای بوف ماشین شنیدم سرم رو از پنجره دادم بیرون دیدم مهرداد بهش گفتم الان میام
نشستم تو ماشین داشتم به این فکر میکردم که به مهرداد بکم من یتیمم یا نه اخه از وقتی باهم دوست شدیم این سوال رو ازم نپرسیده بود
مهرداد: از وقتی ا/ت سوار ماشین شد تو خودش بود حتی چند بار صداش زدم اما جواب نداد ماشینو زدم کنار با داد گفتم ا/تتتتتتت
ا/ت: ها چیه یواشتر بابا کر شدم خو
چرا جواب نمیدی چند بار صدات زدم به چی فکر میکردی
ا/ت: خب راستش مهرداد من یتیمم و پدر یا مادری ندارم همش دروغ بود(با گریه )
مهرداد: گریه نکن عزیزم اشکالی نداره فدات بشم گریه نکن باشه
ا/ت: یعنی تو با این قضیه مشکلی نداری
مهرداد: نه چه مشکلی دارم اشکال نداره ا/ت داشت گریه میکرد و با بقض حرفاش میزد بهش یکم دلداری دادم و گفتم اشکالی نداره
ا/ت: مهرداد اومد و لبامو بوسید منم همراهیش کردم ولی حسی که تو خاب داشتم با مهرداد نداشتم آخه چرا
ا/ت: بعد از چند مین رسیدیم به عمارتشون خیلی بزرگ بود و واقعا قشنگ بود
۷.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.