Part428
#Part428
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
همش لبخندهای شیرین جلو چشمم بود
ترس اینکه الان کسی داره اذیتش میکنه داشت روانیم میکرد
همش صحنه ی قتل یاسر میومد جلو چشمم
همش روز قصاص رهام مثل یه فیلم میومد جلو چشمم
بعد از سالها چشمام پر شد از اشک
من احمق باعث شدم عشقم وارد این بازی بشه
من نتونستم از عزیزترینم محافظت کنم
من نتونستم ...
منه احمق زندگیش رو داغون کردم
قول میدم
قسم میخورم، نذر میکنم اگه تمام این ماجرا ها تموم بشه بذارم بره و هرجور دوست داشته باشه زندگی کنه
قول میدم نمیذارم دیگه پیش من عذاب بکشه،...
هق هق میکردم و زیر لایه ای از اشک اطرافم رو میدیدم
شب بود و خلوت وگرنه نمیدونم قرار بود چه بلایی سرم بیاد
به خاکی پایین رسیدم
و موتور رو نگه داشتم وآروم رفتم به سمت بالا
خودم رو جمع و جور کرده بودم تا ضعیف نباشم و بتونم کاری کنم
ولی تنها بودم از همیشه تنها تر
آروم رفتم بالا و بازم رفتم سمت همون پنجره، بازم یه گوشه از پرده که اون شب چجوری بود همینجوری مونده بود
#Part429
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
انگار کسی به پرده دست نزده بود
تعداد زیادی آدم اونجا بودند ،
باورم نمیشد!
چه گرد همایی؟ از شدت تعجب و حرص داشت سرم میترکید
یارا، فرهمند عوضی، همون یارو که دفعه قبل دیده بودمش و باز چهره ای که بازم موفق نشدم ببینمش
ولی کسی که اونجا ایستاده بود بدجور جگرم رو سوزوند
کسی که نگاه نفرت انگیزش روی مردی بود که داشت حرف میزد و پشتش به من بود
چرا میلاد؟! چرا داداش؟
نگاه میلاد سردر گم بود یهو نگاهش رو اون فاصله ی کم پنجره ثابت موند
منو دید!
ولی یه جوری چشم تو چشم شده بودیم که تمام حرصم رو تو چشمام جمع کرده بودم تا بفهمه زندش نمیذارم
از جای که ایستاده بود اومد سمت پنجره
از ترس اینکه بقیه متوجه من بشند کشیدم کنار ولی...
"میلاد"
بازم به چند نخ سیگار برای آرامش نیاز داشتم
سیگار رو گوشه ی لبم گذاشته بودم و به تاریکی مطلقی که از پنجره مشخص بود خیره شده بودم که لمس دست کسی رو پشتم من رو به خودم آورد
_ تو کار عاقلانه ای کردی میلاد ، مطمئن باش جایگاه رفیعی پیدا میکنی
سرم رو انداختم پایین تا یارا پوزخندم رو نبینه
#Part430
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تا نفهمه من برای جایگاه و مقام به بهترین دوستم و زنش که با درک و شعور بالاش و عشق بی نظیرش نسبت به همسرش قابل تحسین و احترام بود ، خیانت نکردم
بلکه به خاطر انتقام خودم این کار رو کردم
امروز روز بزرگی بالاخره اون بیشرف رو میدیدم
بعد از سالها میتونستم انتقامم رو بگیرم
ولی در عوض چی؟
در عوض فروختن سام و شیرین؟
یه چیزی تو وجودم داشت سرکشی میکرد
به حس مزاحم
من تا دوماه پیش کسی برام مهم نبود
فقط و فقط خودم و انتقامم برام مهم بود
اما الان یه سوال بزرگ تو وجودم داشت من رو به چالش میکشید
دارم راه درست رو میرم؟!
از اول رد فرهمند رو زده بودم
میدونستم اون دست راست احسان هست
با زدن رد فرهمند متوجه شدم داره میره سمت کسی که هیچ ربطی به اونا نداشت
اون سام بود
تازه شرکتش رو زده بود که فرهمند خودش رو به سام نزدیک کرد
منم به خاطر اینکه بتونم راهی و بهانه ای داشته باشم تا به فرهمند نزدیک باشم خودم رو به سام نزدیک کردم
یه آدم فوق العاده جدی تو کار و زندگیش
تنها نقطه ضعفش کسی بود که عاشقش بود
دستی رو روی چونم حس کردم
از گذشته خارج شدم و به چشمای سبز رنگ یارا زل زدم
_ داری به چی فکر میکنی؟
#Part431
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
آخرین پک رو به سیگارم زدم و از پنجره سیگار رو پرت کردم پایین
زیر لب زمزمه کردم
"هیچ"
دستش رو گذاشت رو بازوم و خواست حرف بزنه که نذاشتم و از کنارش رد شدم
داشتم از راهرو رد میشدم که فرهمند صدام زد
_ میلاد بیا پسر، وقتشه با رئیس بزرگ روبرو بشی
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آشوب درونم رو با
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
همش لبخندهای شیرین جلو چشمم بود
ترس اینکه الان کسی داره اذیتش میکنه داشت روانیم میکرد
همش صحنه ی قتل یاسر میومد جلو چشمم
همش روز قصاص رهام مثل یه فیلم میومد جلو چشمم
بعد از سالها چشمام پر شد از اشک
من احمق باعث شدم عشقم وارد این بازی بشه
من نتونستم از عزیزترینم محافظت کنم
من نتونستم ...
منه احمق زندگیش رو داغون کردم
قول میدم
قسم میخورم، نذر میکنم اگه تمام این ماجرا ها تموم بشه بذارم بره و هرجور دوست داشته باشه زندگی کنه
قول میدم نمیذارم دیگه پیش من عذاب بکشه،...
هق هق میکردم و زیر لایه ای از اشک اطرافم رو میدیدم
شب بود و خلوت وگرنه نمیدونم قرار بود چه بلایی سرم بیاد
به خاکی پایین رسیدم
و موتور رو نگه داشتم وآروم رفتم به سمت بالا
خودم رو جمع و جور کرده بودم تا ضعیف نباشم و بتونم کاری کنم
ولی تنها بودم از همیشه تنها تر
آروم رفتم بالا و بازم رفتم سمت همون پنجره، بازم یه گوشه از پرده که اون شب چجوری بود همینجوری مونده بود
#Part429
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
انگار کسی به پرده دست نزده بود
تعداد زیادی آدم اونجا بودند ،
باورم نمیشد!
چه گرد همایی؟ از شدت تعجب و حرص داشت سرم میترکید
یارا، فرهمند عوضی، همون یارو که دفعه قبل دیده بودمش و باز چهره ای که بازم موفق نشدم ببینمش
ولی کسی که اونجا ایستاده بود بدجور جگرم رو سوزوند
کسی که نگاه نفرت انگیزش روی مردی بود که داشت حرف میزد و پشتش به من بود
چرا میلاد؟! چرا داداش؟
نگاه میلاد سردر گم بود یهو نگاهش رو اون فاصله ی کم پنجره ثابت موند
منو دید!
ولی یه جوری چشم تو چشم شده بودیم که تمام حرصم رو تو چشمام جمع کرده بودم تا بفهمه زندش نمیذارم
از جای که ایستاده بود اومد سمت پنجره
از ترس اینکه بقیه متوجه من بشند کشیدم کنار ولی...
"میلاد"
بازم به چند نخ سیگار برای آرامش نیاز داشتم
سیگار رو گوشه ی لبم گذاشته بودم و به تاریکی مطلقی که از پنجره مشخص بود خیره شده بودم که لمس دست کسی رو پشتم من رو به خودم آورد
_ تو کار عاقلانه ای کردی میلاد ، مطمئن باش جایگاه رفیعی پیدا میکنی
سرم رو انداختم پایین تا یارا پوزخندم رو نبینه
#Part430
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تا نفهمه من برای جایگاه و مقام به بهترین دوستم و زنش که با درک و شعور بالاش و عشق بی نظیرش نسبت به همسرش قابل تحسین و احترام بود ، خیانت نکردم
بلکه به خاطر انتقام خودم این کار رو کردم
امروز روز بزرگی بالاخره اون بیشرف رو میدیدم
بعد از سالها میتونستم انتقامم رو بگیرم
ولی در عوض چی؟
در عوض فروختن سام و شیرین؟
یه چیزی تو وجودم داشت سرکشی میکرد
به حس مزاحم
من تا دوماه پیش کسی برام مهم نبود
فقط و فقط خودم و انتقامم برام مهم بود
اما الان یه سوال بزرگ تو وجودم داشت من رو به چالش میکشید
دارم راه درست رو میرم؟!
از اول رد فرهمند رو زده بودم
میدونستم اون دست راست احسان هست
با زدن رد فرهمند متوجه شدم داره میره سمت کسی که هیچ ربطی به اونا نداشت
اون سام بود
تازه شرکتش رو زده بود که فرهمند خودش رو به سام نزدیک کرد
منم به خاطر اینکه بتونم راهی و بهانه ای داشته باشم تا به فرهمند نزدیک باشم خودم رو به سام نزدیک کردم
یه آدم فوق العاده جدی تو کار و زندگیش
تنها نقطه ضعفش کسی بود که عاشقش بود
دستی رو روی چونم حس کردم
از گذشته خارج شدم و به چشمای سبز رنگ یارا زل زدم
_ داری به چی فکر میکنی؟
#Part431
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
آخرین پک رو به سیگارم زدم و از پنجره سیگار رو پرت کردم پایین
زیر لب زمزمه کردم
"هیچ"
دستش رو گذاشت رو بازوم و خواست حرف بزنه که نذاشتم و از کنارش رد شدم
داشتم از راهرو رد میشدم که فرهمند صدام زد
_ میلاد بیا پسر، وقتشه با رئیس بزرگ روبرو بشی
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آشوب درونم رو با
۴۱۳.۷k
۲۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.