شلاااام من اومدم پارت 20 I love you let's Go
ویو ا/ت
بعد کلی گیم زدن با جیمین رفتیم حاضر شدیم ولی من این بار لباس بازی نپوشیدم یه دامن و یه بلوز نیم تنه پوشیدم
جیمین: آفرین بیب
ا/ت: خب بیا بریم جیمینا ساعت 8:50 شبه باید 9 اونجا باشیم
جیمین: نمیخوای با پدرت آشتی کنی؟
ا/ت: من ازش قهر نیستم که
جیمین: پس چته
ا/ت: میگم .لی به کسی نگو
جیمین: باشه
ا/ت: راستش منم دلم براش تنگ شده ولی میخوام بدونه که نمیتونه منو زور به چیزی کنه منم که از امروز میرم خونه جی هیون
جیمین: اون وقت چراااااا؟؟؟؟؟؟( با حالت خیلی کیوت و آخرش کشیده دیگه فهمیدید با لهن کره ای)
ا/ت: خب کیوتی من میرم خونه جی هیون و میخوام پدرم نفهمه دیگه دیر موندیم بریم
جیمین: خب باشه
خلاصه رفتن فرودگاه و منتظر باباشونو هستن
جیمین: عه اومدن
ویو ا/ت
وقتی بابا رو دیدم دلم براش یه ذره شد ولی جلوی خودمو گرفتم جی هیون رو هم یه هفته بود ندیده بودم دلم براش تنگ شده بود جی هیون پشت بابا بود بابا اومد طرفم خواست بغلم کنه رفتم پیشش دستاشو باز کرد همون که خواستم برم بغلش که دستاش باز بود و دندون هاش تو گوشش بود(یعنی میخنده دیگه همون نیشش بازه) رفتم و از کنارش رد شدم و به طرف جی هیون رفتم و بغلش کردم و جی هیو هم بغلم کرد ولی وقتی از بغلش بیرون اومدم گفت
جی هیون: ا/ت؟ عزیزم بابا دستاش بازه ببین با بابامون چیکار کردی؟ نیگا چه ناراحته؟ (جی هیون از ماجرا خبر دار بود)
ا/ت: ( سوت) هوا چه قشنگه ها نه؟
جی هیون:ا/ت میدونم تو هم دلت برات تنگ شده
ا/ت: باشه بابا
برگشتم پیش بابا با ناراحتی نگاهم میکرد رفتم پریدن بغلش و بغلش کردم اونم بغلم کرد و بهم گفت
بابا: ببخشید دخترم
ا/ت اشکال نداره بابایی
بابا: حالا با جیمین چه خبر؟
ا/ت: ها؟ جیمین؟ باید خبری باشه؟ من کجام؟
بابا: من از همه چیز خبر دارم
ا/ت: خب باشه دیگه بیاین بریم
همه رفتیم خونه ما که جی هیون گفت
جی هیون: خب خب حالا که همه باهم هستیم جرئت حقیقت بازی کنیم
ا/ت: خب باشه زنگ بزنم لیسا و جیهوپ هم بیاد
جی هیون: چی لیسا ؟ لباسم هام خوبه؟ خب به نظر میام؟ موهام چطور؟
ا/ت: هممم امروز بلایی سرت بیارم خودت بهش اعتراف کنی( زیر لب)
خلاصه زنگ زدم جیهوپ و لیسا هم اومدن بابای جیمین و بابای من هم رفتن خونه جیمین و شروع کردیم بازی کردن
ا/ت: خب باشه میچرخونمش
جیهوپ ، لیسا ، جیمین: باشه
دور اول رو چرخوندم افتاد با من و جی هیون گفتم
ا/ت: خب خب داداش؟
جی هیون: ا/ت؟ خواهر گلم؟ چیزی که فکر میکنم رو نکن ها!
ا/ت: دیگه خیلی دیره( با نگاه های خبیص)
جی هیون: نههههه کوفت تو زندگی
ا/ت: جرئت یا حقیقت؟
جی هیون: هه هه جرعت
ا/ت: برو لیسا رو.....
حوصله ام چند قلو زاییدع 😐
کامنت 20 لایک 17
خب تا پارت بعدی...
بعد کلی گیم زدن با جیمین رفتیم حاضر شدیم ولی من این بار لباس بازی نپوشیدم یه دامن و یه بلوز نیم تنه پوشیدم
جیمین: آفرین بیب
ا/ت: خب بیا بریم جیمینا ساعت 8:50 شبه باید 9 اونجا باشیم
جیمین: نمیخوای با پدرت آشتی کنی؟
ا/ت: من ازش قهر نیستم که
جیمین: پس چته
ا/ت: میگم .لی به کسی نگو
جیمین: باشه
ا/ت: راستش منم دلم براش تنگ شده ولی میخوام بدونه که نمیتونه منو زور به چیزی کنه منم که از امروز میرم خونه جی هیون
جیمین: اون وقت چراااااا؟؟؟؟؟؟( با حالت خیلی کیوت و آخرش کشیده دیگه فهمیدید با لهن کره ای)
ا/ت: خب کیوتی من میرم خونه جی هیون و میخوام پدرم نفهمه دیگه دیر موندیم بریم
جیمین: خب باشه
خلاصه رفتن فرودگاه و منتظر باباشونو هستن
جیمین: عه اومدن
ویو ا/ت
وقتی بابا رو دیدم دلم براش یه ذره شد ولی جلوی خودمو گرفتم جی هیون رو هم یه هفته بود ندیده بودم دلم براش تنگ شده بود جی هیون پشت بابا بود بابا اومد طرفم خواست بغلم کنه رفتم پیشش دستاشو باز کرد همون که خواستم برم بغلش که دستاش باز بود و دندون هاش تو گوشش بود(یعنی میخنده دیگه همون نیشش بازه) رفتم و از کنارش رد شدم و به طرف جی هیون رفتم و بغلش کردم و جی هیو هم بغلم کرد ولی وقتی از بغلش بیرون اومدم گفت
جی هیون: ا/ت؟ عزیزم بابا دستاش بازه ببین با بابامون چیکار کردی؟ نیگا چه ناراحته؟ (جی هیون از ماجرا خبر دار بود)
ا/ت: ( سوت) هوا چه قشنگه ها نه؟
جی هیون:ا/ت میدونم تو هم دلت برات تنگ شده
ا/ت: باشه بابا
برگشتم پیش بابا با ناراحتی نگاهم میکرد رفتم پریدن بغلش و بغلش کردم اونم بغلم کرد و بهم گفت
بابا: ببخشید دخترم
ا/ت اشکال نداره بابایی
بابا: حالا با جیمین چه خبر؟
ا/ت: ها؟ جیمین؟ باید خبری باشه؟ من کجام؟
بابا: من از همه چیز خبر دارم
ا/ت: خب باشه دیگه بیاین بریم
همه رفتیم خونه ما که جی هیون گفت
جی هیون: خب خب حالا که همه باهم هستیم جرئت حقیقت بازی کنیم
ا/ت: خب باشه زنگ بزنم لیسا و جیهوپ هم بیاد
جی هیون: چی لیسا ؟ لباسم هام خوبه؟ خب به نظر میام؟ موهام چطور؟
ا/ت: هممم امروز بلایی سرت بیارم خودت بهش اعتراف کنی( زیر لب)
خلاصه زنگ زدم جیهوپ و لیسا هم اومدن بابای جیمین و بابای من هم رفتن خونه جیمین و شروع کردیم بازی کردن
ا/ت: خب باشه میچرخونمش
جیهوپ ، لیسا ، جیمین: باشه
دور اول رو چرخوندم افتاد با من و جی هیون گفتم
ا/ت: خب خب داداش؟
جی هیون: ا/ت؟ خواهر گلم؟ چیزی که فکر میکنم رو نکن ها!
ا/ت: دیگه خیلی دیره( با نگاه های خبیص)
جی هیون: نههههه کوفت تو زندگی
ا/ت: جرئت یا حقیقت؟
جی هیون: هه هه جرعت
ا/ت: برو لیسا رو.....
حوصله ام چند قلو زاییدع 😐
کامنت 20 لایک 17
خب تا پارت بعدی...
۱۵۴.۸k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.