[ادامه پست قبل]
[ادامه پست قبل]
۳۰۱سه شنبه بعد؛
ماری رفت. این سیصد و یکمین سه شنبه ایست که روی دریاچه میایستم و جای خالیش را در آغوش میکشم. گل رز هایی پرپر شده تمام دریاچه را گرفته اند. به قولی که به ماری دادم فکر میکنم. خنده های ماری و گل های پلاسیده.
یخ های زیر پاهای سست شده ام میشکنند. خود را به گلبرگ های یخ زده و دریاچه خون میسپارم
چرا آزاد نشدیم؟چرا ماری رفت.چشمانم را میبندم، من هم میروم.من هم تمام می شوم.
فقط دریاچه کمی سرخ تر میشود.
محی
.گاهی اوقات فقط میخوام بنویسم و زندگی و تعطیل کنم.
و بازگشت من همیشه به سوی نوشتن است.
۳۰۱سه شنبه بعد؛
ماری رفت. این سیصد و یکمین سه شنبه ایست که روی دریاچه میایستم و جای خالیش را در آغوش میکشم. گل رز هایی پرپر شده تمام دریاچه را گرفته اند. به قولی که به ماری دادم فکر میکنم. خنده های ماری و گل های پلاسیده.
یخ های زیر پاهای سست شده ام میشکنند. خود را به گلبرگ های یخ زده و دریاچه خون میسپارم
چرا آزاد نشدیم؟چرا ماری رفت.چشمانم را میبندم، من هم میروم.من هم تمام می شوم.
فقط دریاچه کمی سرخ تر میشود.
محی
.گاهی اوقات فقط میخوام بنویسم و زندگی و تعطیل کنم.
و بازگشت من همیشه به سوی نوشتن است.
۱۳.۰k
۲۷ مهر ۱۴۰۱