پارت ۶۷ آخرین تکه قلبم
#پارت_۶۷ #آخرین_تکه_قلبم
نیاز:
دوییدم و اومدم اینور تر .. اما متوجه ی این نبودم که زیپ کیفم رو نبستم.
رژم افتاد روی زمین و خودش یه طدف و درش هم یه طرف دیگه.
هیعی کشیدم و به پشت سرم نگاه کردم.
ماشین همون لحظه از روش رد شد و صدای شکستنش به گوشم رسید!
سریع دوییدم سمت رژم و دیدم که سالمه و فقط درش خورد شده.
لبخند زدم و رفتم سمت بچه ها که به خاطر من منتظر بودن و متعجب بودن.
آرزو که هم خنده اش گرفته بود هم تعجب کرده بود خندید و گفت:
_حالا من یه چیزی گفتم دختر ..
نیما خودشو لوس کرد و گفت:
_رژت اِشکِس(شکست)نیاز؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
_نه نشکس(نشکست!
امیر و آرزو که متعجب بودن از زبون ما دوتا تعجب کردن و گفتن داستان چیه؟
نیما اشاره کرد :
_خانوم خانوما لرن!
اضافه کردم:
_لر بختیاری
امیر با تعجب گفت:
_جدی ؟من عاشق لرای بختیاری ام!
_اووو
خندیدیم و سوار ماشین شدیم.
منو آرزو در حالی که دیرمون شده بود ، صلوات میفرستادیم .
نیما و امیرهم مشغول خندیدن به ما بودن!
توی دلم به هردوشون فحش دادم..از شیر مادر ،حلال ترشون!
با دیدن اینکه ماشین بابام در خونه نیست ذوق کردم و گفتم:
_برو اونور نیما .. همسایه هامون میبینن .
از همه شون خداحافظی کردم و سریع زدم بیرون و کلاهمو انداختم توی سرم .
****
پلی بک به زمان حال
نیاز:
در حالی که میخواستم به حرفای استاد گوش بدم ،هواسم به گوشیم بود .
منتظر پیامک بانک بودم.امروز روز واریز کردن حقوقمه!
هم حقوق سرکارم هم حقوقی که از آموزش پرورش میریزن به حساب.
(دانشجوهای دانشگاه فرهنگیان حقوق میگیرن)
با اومدن پیامک بانک ذوق زده به پیامک نگاه کردم،حله!
با لبخند و ذوق به استاد و حرفاش توجه کردم .
استاد که لبخندمو دید گفت
_این حال خوب یهو از کجا اومد؟
خندیدم وگفتم:
_هیچی استاد کلا آدم پر انرژی هستم!
استاد سری از روی اینکه خودت خری تکون داد و گفت:
_والا شما همیشه توی خودتونید!
نیاز:
دوییدم و اومدم اینور تر .. اما متوجه ی این نبودم که زیپ کیفم رو نبستم.
رژم افتاد روی زمین و خودش یه طدف و درش هم یه طرف دیگه.
هیعی کشیدم و به پشت سرم نگاه کردم.
ماشین همون لحظه از روش رد شد و صدای شکستنش به گوشم رسید!
سریع دوییدم سمت رژم و دیدم که سالمه و فقط درش خورد شده.
لبخند زدم و رفتم سمت بچه ها که به خاطر من منتظر بودن و متعجب بودن.
آرزو که هم خنده اش گرفته بود هم تعجب کرده بود خندید و گفت:
_حالا من یه چیزی گفتم دختر ..
نیما خودشو لوس کرد و گفت:
_رژت اِشکِس(شکست)نیاز؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
_نه نشکس(نشکست!
امیر و آرزو که متعجب بودن از زبون ما دوتا تعجب کردن و گفتن داستان چیه؟
نیما اشاره کرد :
_خانوم خانوما لرن!
اضافه کردم:
_لر بختیاری
امیر با تعجب گفت:
_جدی ؟من عاشق لرای بختیاری ام!
_اووو
خندیدیم و سوار ماشین شدیم.
منو آرزو در حالی که دیرمون شده بود ، صلوات میفرستادیم .
نیما و امیرهم مشغول خندیدن به ما بودن!
توی دلم به هردوشون فحش دادم..از شیر مادر ،حلال ترشون!
با دیدن اینکه ماشین بابام در خونه نیست ذوق کردم و گفتم:
_برو اونور نیما .. همسایه هامون میبینن .
از همه شون خداحافظی کردم و سریع زدم بیرون و کلاهمو انداختم توی سرم .
****
پلی بک به زمان حال
نیاز:
در حالی که میخواستم به حرفای استاد گوش بدم ،هواسم به گوشیم بود .
منتظر پیامک بانک بودم.امروز روز واریز کردن حقوقمه!
هم حقوق سرکارم هم حقوقی که از آموزش پرورش میریزن به حساب.
(دانشجوهای دانشگاه فرهنگیان حقوق میگیرن)
با اومدن پیامک بانک ذوق زده به پیامک نگاه کردم،حله!
با لبخند و ذوق به استاد و حرفاش توجه کردم .
استاد که لبخندمو دید گفت
_این حال خوب یهو از کجا اومد؟
خندیدم وگفتم:
_هیچی استاد کلا آدم پر انرژی هستم!
استاد سری از روی اینکه خودت خری تکون داد و گفت:
_والا شما همیشه توی خودتونید!
۳.۹k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.