My attractive vampire🩸🖤 (P7)
My attractive vampire🩸🖤 (P7)
ویو صبح :
از زبان ا.ت : صبح بیدار شدم دیدم هنوز تو اتاق بودم ولی اون پسر نبوده یاد دیشب افتادم که داشت خون منو.....چیییییییی یعنی او....او...اون ی...یه خون آشام باشهههه نه نه اون خون آشام نیست... پس چرا داشت خون منو میمکید که با باز شدن در به خودم اومدم همون پسر دیشب بود اومد، اومد نزدیکم با پوزخند به من نگاه میکرد...
تهیونگ : بیا پایین منتظرت هستم*رفت*
ا.ت" بعد از اینکه رفت منم رفتم پایین رو میز نشستم که گفت...
تهیونگ : اونجا جای تو نیست*سرد*
ا.ت : پس جای من کجاست؟
تهیونگ به پاهاش اشاره میکنه*
ا.ت بدون هیچ تردیدی نشست صندلی*
تهیونگ با عصبانیت گفت...
تهیونگ : فک کنم باید شب به دست من پاره بشی*عصبی،جدی*
ا.ت : چی عاا*ا.ت از ترس از اون صندلی پاشد رفت رو پاهای تهیونگ نشست*
تهیونگ یه شکلاتی جلو دهن ا.ت گذاشت که ا.ت خواست از دستش بگیره اما تهیونگ نذاشت تقلا کرد.
ا.ت بدون هیچ تردیدی هیچ کاری نکرد*
تهیونگ : خب بیبی گرل امروز باید بریم پیش پدرم
ا.ت : پدرت؟
تهیونگ : بله بیبی
ا.ت : به من نگو بیبی*ترس،جدی*
تهیونگ : تا بهت بر خورد*سرد،جدی*
ا.ت : تو کی هستی*جلو چشاشو از ترس میگیره*
تهیونگ : من پادشاه بعد از پدرم هستم
ا.ت : پادشاه!!*تعجب*
تهیونگ : هوم
ا.ت : به من راستش بگو تو ازم چی میخوای چرا منو آوردی اینجا*داد*
تهیونگ : رو سر من داد نزن کوچولو*جدی*
ا.ت : به من نگو کوچولو تو کی هس.....
با سیلی که تهیونگ به ا.ت زد حرف ا.ت قطع شد*
تهیونگ از چونه ا.ت میگیره*
تهیونگ : یادت باشه با من درست حرف بزن تو نمیدونی من کی هستم پس مراقب حرف زدنت باش*داد*
از زبان ا.ت :
وقتی بهم سیلی زد حرفم قطع شد داشت بغضم میگرفت سعی میکردم تو گلوم خفه کنم راستش من هیچ وقت از کسی سیلی نخوردم وقتی منو از چونم گرفت داشت رو سرم داد میزد نمیتونستم جلو بغضم بگیرم زدم زیر گریه...ادامه داره...
ویو صبح :
از زبان ا.ت : صبح بیدار شدم دیدم هنوز تو اتاق بودم ولی اون پسر نبوده یاد دیشب افتادم که داشت خون منو.....چیییییییی یعنی او....او...اون ی...یه خون آشام باشهههه نه نه اون خون آشام نیست... پس چرا داشت خون منو میمکید که با باز شدن در به خودم اومدم همون پسر دیشب بود اومد، اومد نزدیکم با پوزخند به من نگاه میکرد...
تهیونگ : بیا پایین منتظرت هستم*رفت*
ا.ت" بعد از اینکه رفت منم رفتم پایین رو میز نشستم که گفت...
تهیونگ : اونجا جای تو نیست*سرد*
ا.ت : پس جای من کجاست؟
تهیونگ به پاهاش اشاره میکنه*
ا.ت بدون هیچ تردیدی نشست صندلی*
تهیونگ با عصبانیت گفت...
تهیونگ : فک کنم باید شب به دست من پاره بشی*عصبی،جدی*
ا.ت : چی عاا*ا.ت از ترس از اون صندلی پاشد رفت رو پاهای تهیونگ نشست*
تهیونگ یه شکلاتی جلو دهن ا.ت گذاشت که ا.ت خواست از دستش بگیره اما تهیونگ نذاشت تقلا کرد.
ا.ت بدون هیچ تردیدی هیچ کاری نکرد*
تهیونگ : خب بیبی گرل امروز باید بریم پیش پدرم
ا.ت : پدرت؟
تهیونگ : بله بیبی
ا.ت : به من نگو بیبی*ترس،جدی*
تهیونگ : تا بهت بر خورد*سرد،جدی*
ا.ت : تو کی هستی*جلو چشاشو از ترس میگیره*
تهیونگ : من پادشاه بعد از پدرم هستم
ا.ت : پادشاه!!*تعجب*
تهیونگ : هوم
ا.ت : به من راستش بگو تو ازم چی میخوای چرا منو آوردی اینجا*داد*
تهیونگ : رو سر من داد نزن کوچولو*جدی*
ا.ت : به من نگو کوچولو تو کی هس.....
با سیلی که تهیونگ به ا.ت زد حرف ا.ت قطع شد*
تهیونگ از چونه ا.ت میگیره*
تهیونگ : یادت باشه با من درست حرف بزن تو نمیدونی من کی هستم پس مراقب حرف زدنت باش*داد*
از زبان ا.ت :
وقتی بهم سیلی زد حرفم قطع شد داشت بغضم میگرفت سعی میکردم تو گلوم خفه کنم راستش من هیچ وقت از کسی سیلی نخوردم وقتی منو از چونم گرفت داشت رو سرم داد میزد نمیتونستم جلو بغضم بگیرم زدم زیر گریه...ادامه داره...
۱۶.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.