My attractive vampire🩸🖤 (P8)
My attractive vampire🩸🖤 (P8)
#جمهوری_اسلامی_ایران
نمیتونستم جلو بغضم بگیرم زدم زیر گریه"
از زبان تهیونگ :
وقتی رو سرش داد زدم دیدم زد زیر گریه این دختر وقتی مروارید هاشو بخاطره چیز های بی ارزش هدر میده منو خشمگین میکنه با دستام صورت دختر قاب کردم اونو تو آغوش خودم کشیدم وقتی تو بغلم هق هق میکرد احساس میکردم یه دختر کوچولو تو بغلم گریه میکنه ولی این...واقعا کوچولو هست وقتی سرش کشید بالا بهم نگاه کرد غرق دیدنش شدم که این دختر با چهره روشن با اون چشم های مروارید مشکی.
ا.ت سریع از بغل تهیونگ در اومد*
ا.ت : بب.خشید*آروم*
تهیونگ : چی
ا.ت : هیچی
تهیونگ : چیزی شنیدم گفتی ببخشید؟ چرا؟
ا.ت : چون اینکه بهتون بی احترامی کردم
ذهن تهیونگ : چرا این دختر آنقدر با ادب شده چرا اینقدر رسمی صحبت میکنه نزدیکش شدم گفتم...
تهیونگ : چرا انقد رسمی صحبت میکنی؟
ا.ت : مگه نگفتید شما قراره پادشاه بشید
تهیونگ : اوهوم
ا.ت : پس چرا میخواید منو ببرید؟
تهیونگ: اولن باهام رسمی صحبت نکن دومن قراره به زودی علیاحضرت سرزمین ما بشی.
ا.ت : چی*تعجب*
ا.ت : تو واقعا کی هستی؟*ترس،تعجب*
تهیونگ : تهیونگ هستم فرزند پادشاه خون آشام ها
ا.ت : خون آشام؟؟؟ ت...ت...تو یه خون اشامی؟
تهیونگ : بله من یه خون آشام هستم .
ذهن ا.ت : میدوسنتم اون به خون آشام هست.
ا.ت : پس میخوای منو بدی به گرگینه ها منو بخورن؟(میدونم بی ربط بود ولی...)
تهیونگ از این حرف ا.ت از خنده جر خورد*
ا.ت : به چی میخندی
تهیونگ : تو واقعا فک کردی من همچین کاری میکنم*خنده*
ا.ت : اما...
تهیونگ :هیششش من تورو به هیچ کس نمیدم تو قراره به زودی ماله من بشی پرنسس...ادامه داره...
#جمهوری_اسلامی_ایران
نمیتونستم جلو بغضم بگیرم زدم زیر گریه"
از زبان تهیونگ :
وقتی رو سرش داد زدم دیدم زد زیر گریه این دختر وقتی مروارید هاشو بخاطره چیز های بی ارزش هدر میده منو خشمگین میکنه با دستام صورت دختر قاب کردم اونو تو آغوش خودم کشیدم وقتی تو بغلم هق هق میکرد احساس میکردم یه دختر کوچولو تو بغلم گریه میکنه ولی این...واقعا کوچولو هست وقتی سرش کشید بالا بهم نگاه کرد غرق دیدنش شدم که این دختر با چهره روشن با اون چشم های مروارید مشکی.
ا.ت سریع از بغل تهیونگ در اومد*
ا.ت : بب.خشید*آروم*
تهیونگ : چی
ا.ت : هیچی
تهیونگ : چیزی شنیدم گفتی ببخشید؟ چرا؟
ا.ت : چون اینکه بهتون بی احترامی کردم
ذهن تهیونگ : چرا این دختر آنقدر با ادب شده چرا اینقدر رسمی صحبت میکنه نزدیکش شدم گفتم...
تهیونگ : چرا انقد رسمی صحبت میکنی؟
ا.ت : مگه نگفتید شما قراره پادشاه بشید
تهیونگ : اوهوم
ا.ت : پس چرا میخواید منو ببرید؟
تهیونگ: اولن باهام رسمی صحبت نکن دومن قراره به زودی علیاحضرت سرزمین ما بشی.
ا.ت : چی*تعجب*
ا.ت : تو واقعا کی هستی؟*ترس،تعجب*
تهیونگ : تهیونگ هستم فرزند پادشاه خون آشام ها
ا.ت : خون آشام؟؟؟ ت...ت...تو یه خون اشامی؟
تهیونگ : بله من یه خون آشام هستم .
ذهن ا.ت : میدوسنتم اون به خون آشام هست.
ا.ت : پس میخوای منو بدی به گرگینه ها منو بخورن؟(میدونم بی ربط بود ولی...)
تهیونگ از این حرف ا.ت از خنده جر خورد*
ا.ت : به چی میخندی
تهیونگ : تو واقعا فک کردی من همچین کاری میکنم*خنده*
ا.ت : اما...
تهیونگ :هیششش من تورو به هیچ کس نمیدم تو قراره به زودی ماله من بشی پرنسس...ادامه داره...
۹.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.