فیک (عشق اینه) پارت بیست و سوم
خودم هم رفتم تو حیاط و همینجوری درختا و منظره ی خونه رو تماشا میکردم که یهو صدای شکستن شیشه اومد.سریع رفتم تو خونه و دیدم خدمتکار یه بشقاب رو شکونده و روی پاش و دستش یه زخم عمیق هست.میدونستم همچین زخمی با چسب زخم خوب نمیشه و باید ببرمش دکتر ولی لباسم فقط یه تیشرت بود که اونم مال تهیونگه.دلمو به دریا زدم و تصمیم گرفتم برم.دست خدمتکار رو گرفتم و آروم رفتم بیرون.چند تا از خبرنگارا وایساده بودن.بدون ترس ازشون رد شدم و سوار ماشین شدم.به راننده گفتم بره بیمارستان.بیشتر از خبرنگارا، از تهیونگ میترسیدم.اگه بفهمه من اینجوری اومدم بیرون چه واکنشی نشون میده.بیخیال این افکار شدم و به دست و پای خدمتکار نگاه کردم.به بیمارستان رسیدیم.تصمیم گرفتم پیاده نشم.به راننده گفتم ببرتش تو بیمارستان تا پانسمانش کنن خودمم نشستم تو ماشین.گوشیمو نگاه کردم.واااای چه زود پخش شد.آخه فازتون چیه که عکس مردمو پخش میکنید.داشتم خدا خدا میکردم که ته نبینه ولی غیر ممکن بود.مگه میشه نبینه.بعد از نیم ساعت راننده و خدمتکار اومدن.خدمتکار کلی ازم تشکر کرد و رفتیم خونه.خونه که رسیدم دیدم تهیونگ هنوز نیومده.یکم خونه رو گشتم که مطمئن بشم نیست.یهو زنگ در خورد و تهیونگ بود. با لبخند اومد تو و یه نفس راحتی کشیدم چون حتما ندیده بود که انقد خونسرد بود.منم عادی برخورد کردم.گفت:بریم بشینیم تو بالکن یکم هوا بخوریم.
منم قبول کردم.رفتیم و نشست روی صندلی و منم سرم رو،رو پاش گذاشتم. گفتم:ته من فردا اعضا رو دعوت کردم اینجا.اشکالی که نداره.داره؟
گفت:نه نداره ولی...کی میخواستی بهم بگی که عکست تو اینترنت پر شده؟هوم؟
سرم رو از رو پاس بلند کردم و گفتم:ببین بهت نگفتم که عصبانی نشی.آخه خدمتکارمون خیلی پاش و دستش عمیق زخم شده بود.نمیتونستم تو خونه...
گفت:هیششش...لازم به توضیح نیست.من بهت اعتماد دارم.خب؟فقط خواستم اذیتت کنم.ببخشید.
گفتم:ممنون که بهم اعتماد داری.دوست دارم ته.
گفت:منم همینطور.بزار حالا که اعضا میان،خواهر و برادرت و خواهر و برادر منم بیان.خوب میشه.نه؟
گفتم:آره.خوبه.فقط بد نشه که پیش اعضا من خواهر و برادرم و دعوت کنم؟
گفت:نه نه...
«لایک،فالو،کامنت»
منم قبول کردم.رفتیم و نشست روی صندلی و منم سرم رو،رو پاش گذاشتم. گفتم:ته من فردا اعضا رو دعوت کردم اینجا.اشکالی که نداره.داره؟
گفت:نه نداره ولی...کی میخواستی بهم بگی که عکست تو اینترنت پر شده؟هوم؟
سرم رو از رو پاس بلند کردم و گفتم:ببین بهت نگفتم که عصبانی نشی.آخه خدمتکارمون خیلی پاش و دستش عمیق زخم شده بود.نمیتونستم تو خونه...
گفت:هیششش...لازم به توضیح نیست.من بهت اعتماد دارم.خب؟فقط خواستم اذیتت کنم.ببخشید.
گفتم:ممنون که بهم اعتماد داری.دوست دارم ته.
گفت:منم همینطور.بزار حالا که اعضا میان،خواهر و برادرت و خواهر و برادر منم بیان.خوب میشه.نه؟
گفتم:آره.خوبه.فقط بد نشه که پیش اعضا من خواهر و برادرم و دعوت کنم؟
گفت:نه نه...
«لایک،فالو،کامنت»
۱۵.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.