فیک (عشق اینه) پارت بیست و چهارم
بعد به تهیونگ گفتم:میگم...میشه خدمتکارو اخراج کنی؟
گفت:چرا؟اشتباهی ازش سر زده؟
گفتم:نه اتفاقا خیلیم خوب کار میکنه ولی من خوشم نمیاد خودم بشینم در و دیوارو نگاه کنم بعد خدمتکار کار کنه.گناه داره خب.
گفت:میدونی چرا گناه داره؟چون دیگه حقوق نمیگیره...من یه فکری دارم.تو کارای توی خونه رو انجام بده و اونم حیاط خب؟
گفتم:باشه خوبه.ولی حقوقش همونقد باشه
گفت:باشه باشه.
گفتم:ته؟
گفت:جانم؟
گفتم:بعد از ازدواج کجا زندگی میکنیم؟
گفت:اینجا دیگه.
گفتم:پس من باید وسایلامو جمع کنم.همین الانشم چیزی ندارم برای پوشیدن.
گفت:میخوای الان با راننده بری خونتون؟دیگه لازم نیس بعدا بری.راحت میشی.
گفتم:باشه.همینجا منتظر بمون.فرار نکنیاا.
خندید و گفت:خیلی خب تو برو.
با راننده رفتم خونمون و هایجین خونه بود.تند تند ساکمو جمع کردم و وسایلایی که فعلا بهش نیاز داشتم رو برداشتم تا بعداً بقیشونو بعدا بردارم.سوار ماشین شدم و برگشتم خونه ته.ساکم سنگین بود و راننده خواست ازم بگیره که گفتم خودم میبرمش.همون موقع تهیونگ درو باز کرد و قیافمو از سنگین بودن ساک دید و اخماش رفت تو هم و رو به راننده گفت:هی...تو برای چی استخدام شدی؟برا چی وایسادی ؟ساکو ازش بگیر دیگه.
گفتم:نه خودم بهش گفتم کمک نکنه.
گفت:مطمئنی؟
گفتم:آره ولی انگار موفق نمیشم.
بعد ته خودش ساکو برداشت و گذاشت توی خونه و اومد بیرون و گفت:من برام یه کاری پیش اومده.باید برم.
گفتم:باشه...منتظرتم.
یه بوسه ی کوچیک رو لبم کاشت و رفت...
«لایک،فالو،کامنت»
گفت:چرا؟اشتباهی ازش سر زده؟
گفتم:نه اتفاقا خیلیم خوب کار میکنه ولی من خوشم نمیاد خودم بشینم در و دیوارو نگاه کنم بعد خدمتکار کار کنه.گناه داره خب.
گفت:میدونی چرا گناه داره؟چون دیگه حقوق نمیگیره...من یه فکری دارم.تو کارای توی خونه رو انجام بده و اونم حیاط خب؟
گفتم:باشه خوبه.ولی حقوقش همونقد باشه
گفت:باشه باشه.
گفتم:ته؟
گفت:جانم؟
گفتم:بعد از ازدواج کجا زندگی میکنیم؟
گفت:اینجا دیگه.
گفتم:پس من باید وسایلامو جمع کنم.همین الانشم چیزی ندارم برای پوشیدن.
گفت:میخوای الان با راننده بری خونتون؟دیگه لازم نیس بعدا بری.راحت میشی.
گفتم:باشه.همینجا منتظر بمون.فرار نکنیاا.
خندید و گفت:خیلی خب تو برو.
با راننده رفتم خونمون و هایجین خونه بود.تند تند ساکمو جمع کردم و وسایلایی که فعلا بهش نیاز داشتم رو برداشتم تا بعداً بقیشونو بعدا بردارم.سوار ماشین شدم و برگشتم خونه ته.ساکم سنگین بود و راننده خواست ازم بگیره که گفتم خودم میبرمش.همون موقع تهیونگ درو باز کرد و قیافمو از سنگین بودن ساک دید و اخماش رفت تو هم و رو به راننده گفت:هی...تو برای چی استخدام شدی؟برا چی وایسادی ؟ساکو ازش بگیر دیگه.
گفتم:نه خودم بهش گفتم کمک نکنه.
گفت:مطمئنی؟
گفتم:آره ولی انگار موفق نمیشم.
بعد ته خودش ساکو برداشت و گذاشت توی خونه و اومد بیرون و گفت:من برام یه کاری پیش اومده.باید برم.
گفتم:باشه...منتظرتم.
یه بوسه ی کوچیک رو لبم کاشت و رفت...
«لایک،فالو،کامنت»
۱۶.۴k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.