قسمت سی و سه
قسمت سی و سه
توی همین چند ماه تمام #مجروحیت های #ایوب خودش را نشان داده بود...
حالا میشد واقعیت پشت این ظاهر نسبتا سالم را فهمید....
جایی از بدنش نبود ک سالم باشد....
حتی فک هایش قفل میکرد؛همان وقتی ک موج گرفتش.....
وقتی ک بیمارستان بوده با نی ب او اب و غذا میدادند....
بعد از مدتی از خدمه بیمارستان خواسته بودند ک با زور فک هارا باز کنند ؛فک از جایش در میرود.....
حالا بی دلیل و ناگهان فکش قفل میشد....
حتی،وسط مهمانی،وقتی قاشق توی دهانش بود....
دو طرف صورتش را میگرفتم...
دستم را میگذاشتم روی برامدگی روی استخوان فک و #ماساژ میدادم....
فک هاارام ارام از هم باز میشدند و توی دهانش معلوم میشد.....
بعضی مهمانها نچ نچ می کردند و بعضی نیشخند میزدند و سرشان را تکان میدادند....
میتوانستم صدای "اخی"گفتن بعضی ها را ب راحتی بشنوم....
باید جراحی میشد....
دندان های عقب ایوب را کشیدند؛همه سالم بودند...
سر یکی از استخوان های فک را هم تراشیدند....
دکتر قبل از عمل گفته بود ک این جراحی حتما عوارض هم دارد.....
و همینطور بود
بعد از عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد....
صورت ایوب چند بار جراحی شد تا ب حالت عادی برگردد،ولی نشد...
عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند .....
وقتی می خندید یا اخم میکرد،ابرویش تکان نمیخورد و پوستش #چروک نمیشد....
قسمت سی و چهار
کنار هم نشسته بودیم...
#ایوب استینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد "توی کتفم ،نزدیک عصب یک ترکش است.دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است....این بازو هم چهل تکه شد...بس ک رفت زیر تیغ جراحی...."
ب دستش نگاه میکردم
گفت"بدت نمیاید میبینیش؟؟"
بازویش را گرفتم و #بوسیدم....
-باور نمیکنی ایوب ،،هر جایت ک مجروح تر است برای من قشنگ تر است....
بلند خندید
دستش را گرفت جلویم
"راست میگویی؟پس یا الله ماچ کن"
سریع باش.....
@ta_abad_zende
توی همین چند ماه تمام #مجروحیت های #ایوب خودش را نشان داده بود...
حالا میشد واقعیت پشت این ظاهر نسبتا سالم را فهمید....
جایی از بدنش نبود ک سالم باشد....
حتی فک هایش قفل میکرد؛همان وقتی ک موج گرفتش.....
وقتی ک بیمارستان بوده با نی ب او اب و غذا میدادند....
بعد از مدتی از خدمه بیمارستان خواسته بودند ک با زور فک هارا باز کنند ؛فک از جایش در میرود.....
حالا بی دلیل و ناگهان فکش قفل میشد....
حتی،وسط مهمانی،وقتی قاشق توی دهانش بود....
دو طرف صورتش را میگرفتم...
دستم را میگذاشتم روی برامدگی روی استخوان فک و #ماساژ میدادم....
فک هاارام ارام از هم باز میشدند و توی دهانش معلوم میشد.....
بعضی مهمانها نچ نچ می کردند و بعضی نیشخند میزدند و سرشان را تکان میدادند....
میتوانستم صدای "اخی"گفتن بعضی ها را ب راحتی بشنوم....
باید جراحی میشد....
دندان های عقب ایوب را کشیدند؛همه سالم بودند...
سر یکی از استخوان های فک را هم تراشیدند....
دکتر قبل از عمل گفته بود ک این جراحی حتما عوارض هم دارد.....
و همینطور بود
بعد از عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد....
صورت ایوب چند بار جراحی شد تا ب حالت عادی برگردد،ولی نشد...
عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند .....
وقتی می خندید یا اخم میکرد،ابرویش تکان نمیخورد و پوستش #چروک نمیشد....
قسمت سی و چهار
کنار هم نشسته بودیم...
#ایوب استینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد "توی کتفم ،نزدیک عصب یک ترکش است.دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است....این بازو هم چهل تکه شد...بس ک رفت زیر تیغ جراحی...."
ب دستش نگاه میکردم
گفت"بدت نمیاید میبینیش؟؟"
بازویش را گرفتم و #بوسیدم....
-باور نمیکنی ایوب ،،هر جایت ک مجروح تر است برای من قشنگ تر است....
بلند خندید
دستش را گرفت جلویم
"راست میگویی؟پس یا الله ماچ کن"
سریع باش.....
@ta_abad_zende
۱.۳k
۱۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.