🩸پارت22🩸🌑
🩸پارت22🩸🌑
پرشه زمانی به4ماه بعد♡☆
ویو لیا:
امروز باید برم بیمارستان برای زاییمان یه دوش10مین
گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم رفتم کیفه بچه هارو اماده کردم رفتم پاییت پیشه کوک
کوک: بریم
لیا: اره بریم
بعدم رفتیم سواره ماشین شدیم رفتیم بیمارستان رسیدیم رفتم تو اتاق نشستم رو تخت.
پرشه زمانی به نیم ساعت بعد♡☆
داشت دردم شروع میشد سریم کوک رو صدا زدم کوک. سری اومد تو
کوک: چی شده
لیا: داره درد شورو میشه
کوک: باشه من سری مییام
ویو کوک:
رفتم دکترو صدا زدم اومدن لیا رو بردن تو اتاق امل خیلی نگران بودم که بعدز 15مین دکتر اومد بیرون رفتم سمتش
کوک: چی شد(نگران)
دکتر: تبریک میگم شما صاحب دو تا بچه شدیم
کوک: میشه برم تو 🥹
دکتر: بله
پریدم تو اتاق دیدم دوتا بچه توی گهواره هستن و لیا داره نگاشون میکنه (اسلایده بعد بچه های کوک و لیا)
بعدم رفتم سمته لیا
لیا: ببین بچه هامونو(بی حوصلگی)
کوک:........
بعدز10مین دکتر اومد و گفت
دکتر: میتونید امروز مرخس شید
کوک: ممنونم
بعدم رفت بیرون ماهم بعد از چند مین بلند شدیم من پچه هارو ور داشتم لیا هم کیفشونو بعدم رفتیم خوبه من بچه هارو بردم تو اتاقشون(استایله بعد اتاقه بچه ها) بعدم رفتم پایین پیشه لیا
کوک: اسمه بچه هارو چی بزاریم
لیا: اسمه دخترمو بزاریم سومین اسمه پسرم هم
سه هون
کوک: قشنگن خوبه
بعدم لیا رفت گهوارو اوارد برد تو اتاق منم رفتم پیش لیا باهم گهوارو سر هم کردیم بعدم لیا رفت بچه هارو اورد گذاشت تو ی گهواره بعدم رفتیم خوابیدیم
حمایت⭐کووو♡☆
بای✦✧
پرشه زمانی به4ماه بعد♡☆
ویو لیا:
امروز باید برم بیمارستان برای زاییمان یه دوش10مین
گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم رفتم کیفه بچه هارو اماده کردم رفتم پاییت پیشه کوک
کوک: بریم
لیا: اره بریم
بعدم رفتیم سواره ماشین شدیم رفتیم بیمارستان رسیدیم رفتم تو اتاق نشستم رو تخت.
پرشه زمانی به نیم ساعت بعد♡☆
داشت دردم شروع میشد سریم کوک رو صدا زدم کوک. سری اومد تو
کوک: چی شده
لیا: داره درد شورو میشه
کوک: باشه من سری مییام
ویو کوک:
رفتم دکترو صدا زدم اومدن لیا رو بردن تو اتاق امل خیلی نگران بودم که بعدز 15مین دکتر اومد بیرون رفتم سمتش
کوک: چی شد(نگران)
دکتر: تبریک میگم شما صاحب دو تا بچه شدیم
کوک: میشه برم تو 🥹
دکتر: بله
پریدم تو اتاق دیدم دوتا بچه توی گهواره هستن و لیا داره نگاشون میکنه (اسلایده بعد بچه های کوک و لیا)
بعدم رفتم سمته لیا
لیا: ببین بچه هامونو(بی حوصلگی)
کوک:........
بعدز10مین دکتر اومد و گفت
دکتر: میتونید امروز مرخس شید
کوک: ممنونم
بعدم رفت بیرون ماهم بعد از چند مین بلند شدیم من پچه هارو ور داشتم لیا هم کیفشونو بعدم رفتیم خوبه من بچه هارو بردم تو اتاقشون(استایله بعد اتاقه بچه ها) بعدم رفتم پایین پیشه لیا
کوک: اسمه بچه هارو چی بزاریم
لیا: اسمه دخترمو بزاریم سومین اسمه پسرم هم
سه هون
کوک: قشنگن خوبه
بعدم لیا رفت گهوارو اوارد برد تو اتاق منم رفتم پیش لیا باهم گهوارو سر هم کردیم بعدم لیا رفت بچه هارو اورد گذاشت تو ی گهواره بعدم رفتیم خوابیدیم
حمایت⭐کووو♡☆
بای✦✧
۷.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳