p18
{خب تموم شد میتونی چشم هاتو وا کنی}
چشم هام رو باز کردم و نگاهی به خودم انداختم،این من بودم؟؟بعد از چند وقت به خودم رسیدم.
این منم...من جدید!
آرایشی که در حین سادگی اما زیبا و شیک یه نظر میومد!موهامو که نگو،لخت بود و فرق کج دو طرف سرم بافته شده بود،بقیشم باز دورم آزاد بود.فکر کنم این اولین باری باشه که افراد خانواده موهای بازم رو میبینن چون همیشه گوجه ای میبستم!
{خوب شد؟}
به طرفش چرخیدن و با لبخند گفتم:
+وای آره همونی که میخواستم شده!
{خب کار من تموم شد،من برم دیگه}
+بازم ممنون
{فعلا خداحافظ}
+خداحافظ
لحظه ای بعد رفتنش بادم اومد که بش نگفتم زیپم رو ببنده!خودم دست به کار شدم با تمام بدختی بستمش ولی اندازه ی ی وجب باز بود.
بهتره هروقت رفتم بیرون بدم یکی ببنده!
مهمونی ساعت۶ شروع میشد و الان ساعت ۵بود
توی این یک ساعت چیکار کنم؟؟نه میتونم بخوابم..و نه این ور و اون ور برم!ی ربع با ژست گرفتن جلوی اینه گذشت....
همینطور داشتم قربونت صدقه خودم توی آینه میرفتم که صدای در اومد و پشت بندشم صدای تو دماغیه نارین!
~تهیونگ عزیزم تو اتاقتی؟؟میشه منم بیام پیشت آخه اینجا همه شلوغن و منم حوصلم سر رفته!
اوه عزیزم...چه بودم صمیمی میشه!
دهنمو کج کردم و اداش رو در اوردم!
بزار یکم اذیتش کنم بلکه وقتم بگذره...کفشامو دستم گرفتم و صدام رو کلفت کردم و خودم رو جای تهیونگ زدم و گفتم:
+من الان میخوام برم حموم ولی تو میتونی اینجا بمونی
بلا فاصله رفتم پشت در تا منو نبینه!
~باشه پس من تو اتاقت منتظر میمونم!
در باز شد و نارین اومد تو و یکم جلو رفت و هنوز در رو نبسته بود که از حواس پرتیش استفاده کردم و زود بیرون شدم.لحظه ای بعد در بسته شد.
به دیوار تکیه دادم و با دستم جلوی دهنم رو گرفتم تا صدای خندم بلند نشه!...چقدر خنده حتی نتونست صدام رو از صدای تهیونگ تشخیص بده!من حتی از بوی تنش..صدای نفساش میتونم بشناسمش.....خوب حالا خودم کدوم گوری برم با این وضع؟؟
باید تا شروع مهمونی همینجا وایسم بالاخره نارین توی اتاقمه(شاید متوجه نشده باشد نارین اتاق یوحا رو با اتاق تهیونگ اشتباه گرفته)
نگاهم به در اتاق ته افتاد!
حتما اونم داره حاضر میشه!
وقتی منو ببینه تغییری توی چهرش ایجاد میشه؟
بهم میگه خوشگل شدی؟؟
سرم غیرتی میشه؟؟
با زور بهم میگه حق نداری از کنارم جم بخوری و نری پیش مردای دیگه؟؟
من که جواب همه ی این سوالا رو میدونم پس چرا خودم رو ازیت میکنم؟؟
&دخترم اینجا چیکار میکنی؟
به طرف مامان بزرگ برگشتم
+هیچی یکم سر به سر نارین گذاشتم و مجبور شدم خودم اینجا وایسم
&بیخیال بابا!!چقدر ماه شدی تو!!بگو ببینم ناقلا چرا تا الان این موها رو آزمون قایم میکردی؟
+اینارو ولش مامان بزرگ فکر نمیکنی یقه لباسم یکم بازه؟
&نه اتفاقا خوبه تو ی نگاهی به بقیه مهمونا بندازی اونوقت میفهمی یقه باز چیه از جمله نارین خانم
خنده ای کردم و گفتم:
+یکم معذبم آخه!
&عب نداره عادت میکنی،راستی این گردنبند رو برای تو آوردم بدهه تهیونگ برات بندازه.
+نه نمیخواد خودم میندازم!
&تو چجوری میخوای پشت سرت رو ببینی خب بدهه تهیونگ بندازه
در همین حین سر و کله ی نارین هم پیدا شد
~همش زیر سر تو بود. منو سر کار میزاری؟اره؟
+خب تقصیر خودته که اینقدر خنگی آخه کجای صدای کن شبیه صدای ته بود اخه؟؟
فقط ی کبریت کم بود تا همین جا اتیشش بزنم.
از بحث با من دست کشید و روبه مامان بزرگ گفت:
~مامی جون منو تهیونگ باهم میایم.الانم میرم ببینم آماده هست یانه
توی همین حین نگاهی به لباسش انداختم لباس سفید و بازی که فقط آستین داشت و کل پاهاش معلوم بود که با حرف مامان بزرگ رشته افکارم پاره شد،
&عزیزم تهیونگ و یوحا باهم میان پایین حالا توهم با من بیا بریم!
~اما مامی لطفاً!
&همینکه گفتم بیا بریم!
با زور نارین رو برد منم رفتم اتاقم تا هم گردنبند رو بندازم هم کمی سعی کنم زیپ لباسم رو بکشم
کفشامو پاک کردم...گردنبند رو هم انداختم و فقط میموندی زیپم.کلی تلاش کردم ولی دریغ از ذره ای تکون خوردن.
_کمک نمیخوای؟
این اخر منو سکته میده با یهویی اومدناش!
زیپ به دست جواب دادم:
یوحا:...............
____________________
غلط املایی بود معذرت🎀
خیلی زیاد گذاشتم دستم شکست !
با ی حمایت خوشحالم کن تا پارت بعد رو سریع بزارم❤️✨
چشم هام رو باز کردم و نگاهی به خودم انداختم،این من بودم؟؟بعد از چند وقت به خودم رسیدم.
این منم...من جدید!
آرایشی که در حین سادگی اما زیبا و شیک یه نظر میومد!موهامو که نگو،لخت بود و فرق کج دو طرف سرم بافته شده بود،بقیشم باز دورم آزاد بود.فکر کنم این اولین باری باشه که افراد خانواده موهای بازم رو میبینن چون همیشه گوجه ای میبستم!
{خوب شد؟}
به طرفش چرخیدن و با لبخند گفتم:
+وای آره همونی که میخواستم شده!
{خب کار من تموم شد،من برم دیگه}
+بازم ممنون
{فعلا خداحافظ}
+خداحافظ
لحظه ای بعد رفتنش بادم اومد که بش نگفتم زیپم رو ببنده!خودم دست به کار شدم با تمام بدختی بستمش ولی اندازه ی ی وجب باز بود.
بهتره هروقت رفتم بیرون بدم یکی ببنده!
مهمونی ساعت۶ شروع میشد و الان ساعت ۵بود
توی این یک ساعت چیکار کنم؟؟نه میتونم بخوابم..و نه این ور و اون ور برم!ی ربع با ژست گرفتن جلوی اینه گذشت....
همینطور داشتم قربونت صدقه خودم توی آینه میرفتم که صدای در اومد و پشت بندشم صدای تو دماغیه نارین!
~تهیونگ عزیزم تو اتاقتی؟؟میشه منم بیام پیشت آخه اینجا همه شلوغن و منم حوصلم سر رفته!
اوه عزیزم...چه بودم صمیمی میشه!
دهنمو کج کردم و اداش رو در اوردم!
بزار یکم اذیتش کنم بلکه وقتم بگذره...کفشامو دستم گرفتم و صدام رو کلفت کردم و خودم رو جای تهیونگ زدم و گفتم:
+من الان میخوام برم حموم ولی تو میتونی اینجا بمونی
بلا فاصله رفتم پشت در تا منو نبینه!
~باشه پس من تو اتاقت منتظر میمونم!
در باز شد و نارین اومد تو و یکم جلو رفت و هنوز در رو نبسته بود که از حواس پرتیش استفاده کردم و زود بیرون شدم.لحظه ای بعد در بسته شد.
به دیوار تکیه دادم و با دستم جلوی دهنم رو گرفتم تا صدای خندم بلند نشه!...چقدر خنده حتی نتونست صدام رو از صدای تهیونگ تشخیص بده!من حتی از بوی تنش..صدای نفساش میتونم بشناسمش.....خوب حالا خودم کدوم گوری برم با این وضع؟؟
باید تا شروع مهمونی همینجا وایسم بالاخره نارین توی اتاقمه(شاید متوجه نشده باشد نارین اتاق یوحا رو با اتاق تهیونگ اشتباه گرفته)
نگاهم به در اتاق ته افتاد!
حتما اونم داره حاضر میشه!
وقتی منو ببینه تغییری توی چهرش ایجاد میشه؟
بهم میگه خوشگل شدی؟؟
سرم غیرتی میشه؟؟
با زور بهم میگه حق نداری از کنارم جم بخوری و نری پیش مردای دیگه؟؟
من که جواب همه ی این سوالا رو میدونم پس چرا خودم رو ازیت میکنم؟؟
&دخترم اینجا چیکار میکنی؟
به طرف مامان بزرگ برگشتم
+هیچی یکم سر به سر نارین گذاشتم و مجبور شدم خودم اینجا وایسم
&بیخیال بابا!!چقدر ماه شدی تو!!بگو ببینم ناقلا چرا تا الان این موها رو آزمون قایم میکردی؟
+اینارو ولش مامان بزرگ فکر نمیکنی یقه لباسم یکم بازه؟
&نه اتفاقا خوبه تو ی نگاهی به بقیه مهمونا بندازی اونوقت میفهمی یقه باز چیه از جمله نارین خانم
خنده ای کردم و گفتم:
+یکم معذبم آخه!
&عب نداره عادت میکنی،راستی این گردنبند رو برای تو آوردم بدهه تهیونگ برات بندازه.
+نه نمیخواد خودم میندازم!
&تو چجوری میخوای پشت سرت رو ببینی خب بدهه تهیونگ بندازه
در همین حین سر و کله ی نارین هم پیدا شد
~همش زیر سر تو بود. منو سر کار میزاری؟اره؟
+خب تقصیر خودته که اینقدر خنگی آخه کجای صدای کن شبیه صدای ته بود اخه؟؟
فقط ی کبریت کم بود تا همین جا اتیشش بزنم.
از بحث با من دست کشید و روبه مامان بزرگ گفت:
~مامی جون منو تهیونگ باهم میایم.الانم میرم ببینم آماده هست یانه
توی همین حین نگاهی به لباسش انداختم لباس سفید و بازی که فقط آستین داشت و کل پاهاش معلوم بود که با حرف مامان بزرگ رشته افکارم پاره شد،
&عزیزم تهیونگ و یوحا باهم میان پایین حالا توهم با من بیا بریم!
~اما مامی لطفاً!
&همینکه گفتم بیا بریم!
با زور نارین رو برد منم رفتم اتاقم تا هم گردنبند رو بندازم هم کمی سعی کنم زیپ لباسم رو بکشم
کفشامو پاک کردم...گردنبند رو هم انداختم و فقط میموندی زیپم.کلی تلاش کردم ولی دریغ از ذره ای تکون خوردن.
_کمک نمیخوای؟
این اخر منو سکته میده با یهویی اومدناش!
زیپ به دست جواب دادم:
یوحا:...............
____________________
غلط املایی بود معذرت🎀
خیلی زیاد گذاشتم دستم شکست !
با ی حمایت خوشحالم کن تا پارت بعد رو سریع بزارم❤️✨
- ۹.۵k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط