p16
با سر صدای پایین بیدار شدم...وای چقدر پایین سر صداست نیم خیز شدم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت هشت صبح بود آهان یادم اومد امروز روز مهمونی بود و همه دارن تدارکات رو انجام میدن از تخت خواب دل کندم و بلند شدم صورتم رو شستم و سر وضعم رو درست کردم....
از اتاق خارج شدم و به سمت آشپز خونه رفتم
همه در حال جنب و جوش بودن
صبحونه حاضر بود اما کسی از اعضای خانواده
سر میز نبود...یا هنوز نیومدن یا اومدن و رفتن!
خودمو با صبحانه سرگرم کردم.
فکرم به طرف عمه ها رفت.
عمه سونا که دوتا بچه داشت ی دختر و ی پسر.
دخترش جونگ که ازدواج کرده بود و خودش ی دختر ۵ساله داشت..پسرش یون هم که مجرده و دبیرستانیه
میرسیم به عمه جینا که ایشونم دوتا دختر و ی پسر داشت..دخترش سومی که دندون پزشکی خونده وپسرش کای که اون هم مثل من مهندسی خونده و هم سن منه میتونم بگم کای بهترین پسر دنیاس خیلی خوب و مهربونه .... و دختر دومش نارین خانم...ایشون فقط به دنیا اومده تا با اعصاب من بازی کنه
خدا خوش به خیر بگذرونه این مدت رو....
همش خودش رو به تهیونگ میچسبونه و
به همه هم میگه که تهیونگ مال منه
منم نمیتونم جوابش رو بدم که تهیونک صاحب داره..
آره نمیتونم چون عمه هامم از نامزدی منو تهیونگ خبر ندارن .
با صدای خاله به خودم اومدم
/اینجایی عزیزم؟داشتم دنبالت میگشتم
+دیگه داشتم میرفتم اتاقم،کاری داشتی با من؟؟
/کار که نه عزیزم فقط اومدم بگم که لباست رو
گذاشتم توی اتاقت و اینکه تا ساعت ۲برو حموم که آرایشگر میاد آماده کنه
+باشه الان میرم
/قربونت برم من..شگ ندارم امشب مثل ماه میدرخشی.
لبخندی زدم
+راستی،عمه ها کی میان؟
/بهشون زنگ زدم اونا گفتن میرن آرایشگاه و برای جشن میان.
+خوبه پس من رفتم
مسیر اتاقم رو پیش گرفتم .
همینطور که سرم پایین بود با سرعت حرکت میکردم.
وقتی وارد راهرو شدم
سرم محکم به ی چیز سفت برخورد کرد.
آخ خدا سرم...اینجا که قبلاً ستون نبود!
سرم رو بالا گرفتم و با چهره ی در هم رفته ی تهیونگ مواجه شدم.
پس ایشون ستون بودن!
_تو چشم تو سرت نداری؟چرا سرت رو انداختی پایین؟؟با سرعتم که راه میری!
خوبه سر من داغون شده ها ، آقا طلبکاره!
+ببخشید دفعه ی بعد خواستم سرم رو بندازم پایین از تو اجازه میگیرم!
بعد از اینکه زهرمو ریختم خودم رو پرت کردم داخل اتاق!
آخیش دلم خنک شد!
آدم قحط بود که باید عاشق تو میشدم؟
همینطور که با خودم درگیر بودم چشمم به لباس روی تخت افتاد. جلو تر رفتم و برش داشتم.
چقدر خوشگله!
__________________
خب چطورین؟
اینم پارت بعد که منتظرش بودین🎀
خب میدونم ادمین خیلی بد قولی هستم
ولی پارت گذاشتنم ساعت یا زمان خاصی نداره
هروقت دیدم حمایت میشم میزارم✨
ولی خب حمایت هم وجود ندارد!
با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی بدید تا زود به زود بزارم💞
از اتاق خارج شدم و به سمت آشپز خونه رفتم
همه در حال جنب و جوش بودن
صبحونه حاضر بود اما کسی از اعضای خانواده
سر میز نبود...یا هنوز نیومدن یا اومدن و رفتن!
خودمو با صبحانه سرگرم کردم.
فکرم به طرف عمه ها رفت.
عمه سونا که دوتا بچه داشت ی دختر و ی پسر.
دخترش جونگ که ازدواج کرده بود و خودش ی دختر ۵ساله داشت..پسرش یون هم که مجرده و دبیرستانیه
میرسیم به عمه جینا که ایشونم دوتا دختر و ی پسر داشت..دخترش سومی که دندون پزشکی خونده وپسرش کای که اون هم مثل من مهندسی خونده و هم سن منه میتونم بگم کای بهترین پسر دنیاس خیلی خوب و مهربونه .... و دختر دومش نارین خانم...ایشون فقط به دنیا اومده تا با اعصاب من بازی کنه
خدا خوش به خیر بگذرونه این مدت رو....
همش خودش رو به تهیونگ میچسبونه و
به همه هم میگه که تهیونگ مال منه
منم نمیتونم جوابش رو بدم که تهیونک صاحب داره..
آره نمیتونم چون عمه هامم از نامزدی منو تهیونگ خبر ندارن .
با صدای خاله به خودم اومدم
/اینجایی عزیزم؟داشتم دنبالت میگشتم
+دیگه داشتم میرفتم اتاقم،کاری داشتی با من؟؟
/کار که نه عزیزم فقط اومدم بگم که لباست رو
گذاشتم توی اتاقت و اینکه تا ساعت ۲برو حموم که آرایشگر میاد آماده کنه
+باشه الان میرم
/قربونت برم من..شگ ندارم امشب مثل ماه میدرخشی.
لبخندی زدم
+راستی،عمه ها کی میان؟
/بهشون زنگ زدم اونا گفتن میرن آرایشگاه و برای جشن میان.
+خوبه پس من رفتم
مسیر اتاقم رو پیش گرفتم .
همینطور که سرم پایین بود با سرعت حرکت میکردم.
وقتی وارد راهرو شدم
سرم محکم به ی چیز سفت برخورد کرد.
آخ خدا سرم...اینجا که قبلاً ستون نبود!
سرم رو بالا گرفتم و با چهره ی در هم رفته ی تهیونگ مواجه شدم.
پس ایشون ستون بودن!
_تو چشم تو سرت نداری؟چرا سرت رو انداختی پایین؟؟با سرعتم که راه میری!
خوبه سر من داغون شده ها ، آقا طلبکاره!
+ببخشید دفعه ی بعد خواستم سرم رو بندازم پایین از تو اجازه میگیرم!
بعد از اینکه زهرمو ریختم خودم رو پرت کردم داخل اتاق!
آخیش دلم خنک شد!
آدم قحط بود که باید عاشق تو میشدم؟
همینطور که با خودم درگیر بودم چشمم به لباس روی تخت افتاد. جلو تر رفتم و برش داشتم.
چقدر خوشگله!
__________________
خب چطورین؟
اینم پارت بعد که منتظرش بودین🎀
خب میدونم ادمین خیلی بد قولی هستم
ولی پارت گذاشتنم ساعت یا زمان خاصی نداره
هروقت دیدم حمایت میشم میزارم✨
ولی خب حمایت هم وجود ندارد!
با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی بدید تا زود به زود بزارم💞
- ۱۰.۵k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط