داستان واقعی

❌ 😱 داستان واقعی😱 ❌

📛

علیرضا هستم ۱۷ سالمه از شهر بابلسر استان مازندران
یکی از شب ها که مادر پدرم قرار بود برن خونه فامیلمون، منم از اونا خوشم نمیاد
با مادرم صحبت کردم و قبول کرد که خونه بمونم
من اون شب کاملا بیکار بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم
بعد یکساعت صدای در شنیدم که یکی داره در میزنه از طریق آیفون در رو باز کردم مردی قد بلند بود
من:سلام بفرمایین
مرد:سلام کسی خونه هست!
من:نه تنهام مشکلی پیش اومده؟
مرد:باشه
من:تا رفتم بگم چیکار دارین در بست رفت بنظرم عجیب بود بیخیال قضیه شدم
همینطور که داشتم ادامه فیلم می دیدم از حموم صدا شنیدم پیش خودم گفتم حتما شامپو از بالای سکو افتاده پایین
(در ضمن حموم خونه به هیچ سمت راه نداشت که کسی بخواد از اون طریق وارد شه)
بعد چند دقیقه دستگیره تکون خورد اومد پایین یه لحظه روی مبل خشک شدم
در حموم نیم باز شد دیدم یه سایه داره پشت در معلوم میشه کنترل پرت کردم
با تمام سرعت به سمت خونه عموم رفتم
و بعد اینکه با پدر مادرم برگشتم در کاملا بسته بود همه چیز به صورت عادی بود
دوستان این داستان کاملا واقیعته
امیدوارم براتون جالب بوده باشه

دیدگاه ها (۲)

جزیره عروسک‌ها:عروسک‌های وحشت زده در جزیره‌ای در مکزیک – این...

این عکس در 117سال پیش گرفته شده. و یکی از بینندگان سایت terr...

پیج مشکلات جنی ?سلام من یه جن هستم 20 سالمه و یه مدتیه عاشق ...

متن شعر‌نفرین شده شعر کامل نیست トミノの地獄Tomino no Jigoku (Tomi...

نفرین شیرین. پارت 1

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط