سلام یدالله هستم ازتهران الان چهل سالمه حدودسیزده ساله که
سلام یدالله هستم ازتهران الان چهل سالمه حدودسیزده ساله که ازدواج کردم تو دوران مجردی یه دوستی داشتم به نام حسن اون یه چند وقتی بودکه رفته بودتو کارای ماورایی پیش یه پیرمردی که بهش میگفت سید این کارارو یاد میگرفت ولی من چون اعتقادی به این کارها نداشتم زیاد پیگیر اونا نبودم منو حسن بیشتر مواقع شبهای جمعه که حوصلمون سرمی رفت باهم یه چرخی تو خیابونا میزدیم بعدش میرفتیم طبقه سوم خونه اونا که یه خونه حیاطی بود وپدر مادرش طبقه پایین زندگی میکردندبا هم خوش بودیم تلوزیون میدیدیم گاهی اوقات چند تا دوستای دیگه هم با ما همراه مستندات خوش بودیم تااینکه یه مدت من خیلی سرم شلوغ شد نتونستم برم اونجا یکی ازبچه ها رودیدم گفتم فلانی میای پنجشنبه بریم خونه حسن اینا حوصلم سررفته دور هم باشیم اون گفت من دیگه اونجا نمیام اونجا جن داره گفتم بابا این مسخره بازیا چیه بیا بریم خوش میگذره هرکاری کردم نیومد خودم شب جمعه ای یه مقدار خرت وپرت گرفتم ورفتم خونشون مثل همیشه ازهردری صحبت کردیم بهش گفتم این رفیقمون چی میگه اینجا مگه جن داره گفت نه بابا حرف بیخود میزنه منم زیاد جدی نگرفتم باهم شام خوردیم تا ساعت دوسه شب مثل همیشه گفتیم وخندیدیم تااینکه خوابمون گرفت موقع صبح دیدم حسن پاشد بره وضو بگیره نماز بخونه برای وضو گرفتن ورفع حاجت باید سه طبقه روازپله های آهنی میرفتیم توحیاط تا به سرویس بهداشتی میرسیدیم من که ازخواب پاشدم حسن پایین بود داشت وضو میگرفت همینطوری تو خواب وبیداری نشسته بودم که برم پایین وضو بگیرم یهو یه آدم پیراهن وشلوار سفید موهاشم به سمت چپ داده بود باظاهری آراسته ریش مرتب دیدم ازپله هاداره میادبالا اول فکر کردم یکی دیگه ازدوستامه چون خیلی شبیه اون بودولی دیدم اومدتا نزدیک من رسید مثل یه ستاره دنباله دارتا آسمون رفت بالا من که هنوز توخواب وبیداری بودم از دیدن این صحنه درجا خشکم زد ازترس تمام دور دهانم تبخال زد حسن که اومد بالا جریانو براش تعریف کردم گفتم این دیگه چی بود خیلی با حالت عادی گفت این خصوصیاتی که گفتی حتما یه آل بوده اونا خوبن چون سفید هم پوشیده از اون خوباش بوده راستش بعداز اون اتفاق دیگه خونشون نرفتم با اینکه خیلی به این موضوعات علاقه دارم ولی خیلی هم
- ۷.۰k
- ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط