*دردسرعشق🍷*
*دردسرعشق🍷*
پار
به دریاچه نگاه کرد
یونگی: ا/ت؟...نهنه...ا/تتت
و پرید توی آب(نویسنده: من بودم بخاطر اون اینکار رو نمیکردم🙄ا/ت: تو بخف نویسنده: عصاب نداریا)
توی آب دنبال ا/ت میگشت و هی اسمشو صدا میزد
ا/ت: نمیدونستم ا/ت دیگه ای هم هست...میشه ببینمش؟
یونگی* هنوز دنبال ا/ت توی آب میگرده و هواسش نیست که ا/ت داره باهاش حرف میزنه و فک میکنه کس دیگه ایه...
یونگی برگشت سمت کسی که حرف میزد و دید که ا/ت
ا/ت: سلام😁...
یونگی: تو؟....
ا/ت: هوس شنا کردی؟...ولی فکر نمیکنی اینجا عمقش خیلی زیاده؟
یونگی: مرض...داشتم دنبال تو میگشتم
ا/ت: چرا توی آب؟
یونگی: فکر کردم اون عوضی انداختت توی آب...تو هم که شنا بلد نیستی غرق میشدی
ا/ت: واییییی...یعنی بخاطر من خودتو انداختی توی آب؟* ذوق مرگ😑
یونگی: نه میخاستم ماهی بگیرم(آفرین حقش بود 😂)
یونگی اومد بیرون
یونگی: اون عوضی کجا شد؟
ا/ت: منظورت همون پسرست؟
یونگی: نه منظورم اسب پادشاهه
ا/ت: اون پسره رو بردم اون پشت مشتا(اووو😈)کارشو ساختم...نمیتونستم که جلو مردم از قدرتم استفاده کنم
یونگی: تونستی؟
ا/ت: نه...به اسب پادشاه گفتم بیاد کمکم(😂🤦♀️)
یونگی: هر هر ...خیس شدم😫
ا/ت: آخییی پیشی کوچولو
یونگی: استغفرالله...اگه کسی از قصر منو اینجوری ببینه به بابام میگه...بابامم که ول کن نیست
ا/ت: من میرم برات یه لباس و یه حوله میگیرم میام همین جا بمون...
یونگی: باشه
ا/ت: آفرین...پیشی خوب
و ا/ت رفت و لباس و حوله خرید و اومد
ا/ت: من اومدم😁
یونگی: زحمت کشیدی😒...بدش من
ا/ت: نمیشه..
یونگی: چرا؟
ا/ت: چون دستات زخمه و خونه
یونگی: خب که چی؟
ا/ت: خب...اینا هم خونی میشن دوباره گیر میدن خوو
یونگی: میخای چیکار کنم؟
ا/ت: بزار من برات انجام میدم..
و نزدیک اومد و حوله رو نزدیک آورد...
یونگی: چکار میکنی؟
ا/ت: خشک میکنم...مثل آدم وایستا
یونگی:* خجالت
ا/ت شروع کرد به خشک کردن موهای یونگی
کم کم قدش کوتاهی میکرد
ا/ت: یکم بیا پایین تر
یونگی: چیه؟ قدت نمیرسه؟....کوتوله
ا/ت زد به اونجای یونگی( خدا بگم چیکارت کنه ا/ت...آخرش تو رو آدم میکنم ا/ت: هع اول خودت آدم شو)
یونگی دردش اومد و خم شد
ا/ت همچنان مشغول خشک کردن موهای یونگی بود میخاس مو های پشت سر یونگی رو خشک کنه سر یونگی رو نزدیک خودش آورد و ...
یونگی یکم معذب بود چون سرش به بالاتنه ی ا/ت خیلی نزدیک بود( میدونید که کجا رو میگم؟🤦♀️😂)
همچنان توی همون حالت بودن که...
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۶
همچنان توی همون حالت بودن که پادشاه اومد(بدبخت شدین😂)
حالت ا/ت و یونگی برا پادشاه جوری بود که انگار ......(اینو میسپارم به ذهن منحرف خودتون)
ولی واقعا اینجور نبود
پادشاه: یونگی؟
یونگی تا صدای پادشاه رو شنید پرید
۱۰۰ لایک
۴۰ کامنت
پار
به دریاچه نگاه کرد
یونگی: ا/ت؟...نهنه...ا/تتت
و پرید توی آب(نویسنده: من بودم بخاطر اون اینکار رو نمیکردم🙄ا/ت: تو بخف نویسنده: عصاب نداریا)
توی آب دنبال ا/ت میگشت و هی اسمشو صدا میزد
ا/ت: نمیدونستم ا/ت دیگه ای هم هست...میشه ببینمش؟
یونگی* هنوز دنبال ا/ت توی آب میگرده و هواسش نیست که ا/ت داره باهاش حرف میزنه و فک میکنه کس دیگه ایه...
یونگی برگشت سمت کسی که حرف میزد و دید که ا/ت
ا/ت: سلام😁...
یونگی: تو؟....
ا/ت: هوس شنا کردی؟...ولی فکر نمیکنی اینجا عمقش خیلی زیاده؟
یونگی: مرض...داشتم دنبال تو میگشتم
ا/ت: چرا توی آب؟
یونگی: فکر کردم اون عوضی انداختت توی آب...تو هم که شنا بلد نیستی غرق میشدی
ا/ت: واییییی...یعنی بخاطر من خودتو انداختی توی آب؟* ذوق مرگ😑
یونگی: نه میخاستم ماهی بگیرم(آفرین حقش بود 😂)
یونگی اومد بیرون
یونگی: اون عوضی کجا شد؟
ا/ت: منظورت همون پسرست؟
یونگی: نه منظورم اسب پادشاهه
ا/ت: اون پسره رو بردم اون پشت مشتا(اووو😈)کارشو ساختم...نمیتونستم که جلو مردم از قدرتم استفاده کنم
یونگی: تونستی؟
ا/ت: نه...به اسب پادشاه گفتم بیاد کمکم(😂🤦♀️)
یونگی: هر هر ...خیس شدم😫
ا/ت: آخییی پیشی کوچولو
یونگی: استغفرالله...اگه کسی از قصر منو اینجوری ببینه به بابام میگه...بابامم که ول کن نیست
ا/ت: من میرم برات یه لباس و یه حوله میگیرم میام همین جا بمون...
یونگی: باشه
ا/ت: آفرین...پیشی خوب
و ا/ت رفت و لباس و حوله خرید و اومد
ا/ت: من اومدم😁
یونگی: زحمت کشیدی😒...بدش من
ا/ت: نمیشه..
یونگی: چرا؟
ا/ت: چون دستات زخمه و خونه
یونگی: خب که چی؟
ا/ت: خب...اینا هم خونی میشن دوباره گیر میدن خوو
یونگی: میخای چیکار کنم؟
ا/ت: بزار من برات انجام میدم..
و نزدیک اومد و حوله رو نزدیک آورد...
یونگی: چکار میکنی؟
ا/ت: خشک میکنم...مثل آدم وایستا
یونگی:* خجالت
ا/ت شروع کرد به خشک کردن موهای یونگی
کم کم قدش کوتاهی میکرد
ا/ت: یکم بیا پایین تر
یونگی: چیه؟ قدت نمیرسه؟....کوتوله
ا/ت زد به اونجای یونگی( خدا بگم چیکارت کنه ا/ت...آخرش تو رو آدم میکنم ا/ت: هع اول خودت آدم شو)
یونگی دردش اومد و خم شد
ا/ت همچنان مشغول خشک کردن موهای یونگی بود میخاس مو های پشت سر یونگی رو خشک کنه سر یونگی رو نزدیک خودش آورد و ...
یونگی یکم معذب بود چون سرش به بالاتنه ی ا/ت خیلی نزدیک بود( میدونید که کجا رو میگم؟🤦♀️😂)
همچنان توی همون حالت بودن که...
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۶
همچنان توی همون حالت بودن که پادشاه اومد(بدبخت شدین😂)
حالت ا/ت و یونگی برا پادشاه جوری بود که انگار ......(اینو میسپارم به ذهن منحرف خودتون)
ولی واقعا اینجور نبود
پادشاه: یونگی؟
یونگی تا صدای پادشاه رو شنید پرید
۱۰۰ لایک
۴۰ کامنت
۳۶.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.