the end of time after him part 7
ویو ناتاشا : حالم خیلی بد شد سرگیجه داشتم و دندون درد شدید نمیتونستم خوب ببینم چشمام سیاهی میرفت نگاهم به ساشا افتاد که با نگرانی اومده بود پیشم
ساشا : ناتاشا چت شده حالت خوبه بریم بیمارستان
ناتاشا : تو الان باید امتحان بدی چرا اومدی پیش من
ساشا : شوکه شده .... ناتاشا از کی تا حالا دندونای نیشت اینقدر بلند شده ؟
ناتاشا : چی ؟
ناتاشا ویو : با تمام بدبختی رفتم جلو اینه ساشا راست میگفت
ساشا : پوستت سفید شده و ..دندوناتم..بلند
سرت هم ...گیج میره
ناتاشا! نکنه تو ...تو تورو
ناتاشا : تو چی ؟
ساشا : خوناشامی !!!
ناتاشا : چرت نگو
ساشا : بیا بریم پیش پرستار
ناتاشا : باشه
ناتاشا ویو : وقتی رفتم داخل اتاق پرستار (😐)
یه پسره رو رو تخت دیدم زخمی شده بود اما یه بوی خیلیی خوبی رو حس میکردم درسته بوی خون بود
پرستار : تو برو رو تخت بشین من برم سریع میام
ساشا : آره بشین منم میرم برات آب میارم
ناتاشا : باشه
ویو ناتاشا : رو تخت نشستم اما بوی خون نمیزاشت آروم باشم نزدیک پسره شدم دستش زخمی بود دستش رو گفتم که
پسره : هی چته نکن
ناتاشا : عجب بوی خوبی میدی نظرت راجب خون چیه ؟
پسره : گمشو
ناتاشا ویو : محکم دست پسره رو گرفتم و خونشو خوردم ( حرفی ندارم حالا فکر کنید...بهتره فکر نکنید )
پسره داد میزد که متوجه صدای قدم های ساشا رو شنیدم و سریع ازش دست کشیدم
تو چشمای پسره نگاه کردم و رفتم نشستم رو تخت
ساشا : ناتاشا حالت خوب شده
ناتاشا : عالیم
ساشا : پس بریم تو حیاط
ناتاشا : بریم
پرش زمانی به فرداش ( صبح )
ویو ناتاشا : نمی دونم چرا عجیب شدم چرا به خون فکر میکنم نمیدونم اصلا چرا اون کارو با اون پسره کردم چرا پسره چیزی نگفت نمیدونم
که کارولین ( همکلاسی ناتاشا که پولداره و...)
زنگ زد و گفت برای مهمونی هالووین دعوتم
منم قبول کردم
دقیقا فردا باید میرفتم جشن
همه جا برای جشن تزئین شده بود و
منم یاد خاطرات با ساشا افتادم
که ناگهان کارولین بهم زنگ زد و گفت
یادت نره پارتنر داشته باشی
و بعد گوشیو قطع کرد
وای حالا چی کار کنم ؟
پرش زمانی به شب
گوشیمو روشن کردم بعد کلی درس خوندن و لعنت فرستادن به خودم که چرا باید کتاب رو میآوردم حوصلم رو جا بیاره
که با زنگ کسی مواجه شدم که ...
ساشا : ناتاشا چت شده حالت خوبه بریم بیمارستان
ناتاشا : تو الان باید امتحان بدی چرا اومدی پیش من
ساشا : شوکه شده .... ناتاشا از کی تا حالا دندونای نیشت اینقدر بلند شده ؟
ناتاشا : چی ؟
ناتاشا ویو : با تمام بدبختی رفتم جلو اینه ساشا راست میگفت
ساشا : پوستت سفید شده و ..دندوناتم..بلند
سرت هم ...گیج میره
ناتاشا! نکنه تو ...تو تورو
ناتاشا : تو چی ؟
ساشا : خوناشامی !!!
ناتاشا : چرت نگو
ساشا : بیا بریم پیش پرستار
ناتاشا : باشه
ناتاشا ویو : وقتی رفتم داخل اتاق پرستار (😐)
یه پسره رو رو تخت دیدم زخمی شده بود اما یه بوی خیلیی خوبی رو حس میکردم درسته بوی خون بود
پرستار : تو برو رو تخت بشین من برم سریع میام
ساشا : آره بشین منم میرم برات آب میارم
ناتاشا : باشه
ویو ناتاشا : رو تخت نشستم اما بوی خون نمیزاشت آروم باشم نزدیک پسره شدم دستش زخمی بود دستش رو گفتم که
پسره : هی چته نکن
ناتاشا : عجب بوی خوبی میدی نظرت راجب خون چیه ؟
پسره : گمشو
ناتاشا ویو : محکم دست پسره رو گرفتم و خونشو خوردم ( حرفی ندارم حالا فکر کنید...بهتره فکر نکنید )
پسره داد میزد که متوجه صدای قدم های ساشا رو شنیدم و سریع ازش دست کشیدم
تو چشمای پسره نگاه کردم و رفتم نشستم رو تخت
ساشا : ناتاشا حالت خوب شده
ناتاشا : عالیم
ساشا : پس بریم تو حیاط
ناتاشا : بریم
پرش زمانی به فرداش ( صبح )
ویو ناتاشا : نمی دونم چرا عجیب شدم چرا به خون فکر میکنم نمیدونم اصلا چرا اون کارو با اون پسره کردم چرا پسره چیزی نگفت نمیدونم
که کارولین ( همکلاسی ناتاشا که پولداره و...)
زنگ زد و گفت برای مهمونی هالووین دعوتم
منم قبول کردم
دقیقا فردا باید میرفتم جشن
همه جا برای جشن تزئین شده بود و
منم یاد خاطرات با ساشا افتادم
که ناگهان کارولین بهم زنگ زد و گفت
یادت نره پارتنر داشته باشی
و بعد گوشیو قطع کرد
وای حالا چی کار کنم ؟
پرش زمانی به شب
گوشیمو روشن کردم بعد کلی درس خوندن و لعنت فرستادن به خودم که چرا باید کتاب رو میآوردم حوصلم رو جا بیاره
که با زنگ کسی مواجه شدم که ...
- ۳.۶k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط