𝓟𝓪𝓻𝓽 28 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 28 ☕🪶
تهیونگ ویو
دیوار و زانوهامو بغل کردم
تهیونگ : چرا این..کارو..کردی
صداش اومد
آرمین : من.. نمیخواستم
تهیونگ : پس چرا.. این کارو.. کردی
به در نگاه کردم باز بود
تهیونگ : منو ببر... پیشش
آرمین : نمیشه
تهیونگ : گفتم.. منو ببر.. پیشش اگرنه.. خودمو..میکشم
آرمین : چرت نگو
تهیونگ : میبینی
بلند شدم با صندلی کوبیدم تو پنجره و یه تیکشو برداشتم و گزاشتم رو رگ دستم بهش نگاه کردم ترسیده بود
آرمین : ت تهیونگ اونو بزار کنار
تهیونگ : منو.. ببر پیش.. ا/ت
اشکام دیدمو تار کردن
آرمین : تهیونگ مسخره بازی درنیار
تهیونگ : خودمو...میکشم اگه ...منو نبری..پیش ا/ت.. قسم میخورم.... خودمو میکشم
آرمین : تهیونگ
بیشتر شیشه رو به دستم فشار دادم
آرمین : باشه.. باشه میبرمت اونو بزار کنار
تهیونگ : بهت.. اعتماد ندارم
آرمین : قسم میخورم خوبه؟ قسم میخورم ببرمت
تهیونگ : ....
بهش نگاه کردم ترسیده بود شیشه رو انداختم پایین اومد سمتم خواست بغلم کنه که ردش کردم
تهیونگ : به من...دست نزن
سرشو پایین گرفت
آرمین : باشه پس بیا بریم
رفت منم دنبالش رفتم همون نگهبان بازومو گرفت و برد سمت ماشین دلم خون بود چطوری دلش اومد با ا/ت این کارو کنه سوار ماشین شدم نگهبانم کنارم نشست چرا اشکام بند نمیاد هر چی پاک میکردم بدتر میشد نگهبان یه دستمال جلوم گرفت ازش گرفتم
تهیونگ : ممنونم
سرشو تکون داد و برگشت سمت پنجره با دستمال اشکامو پاک کردم اما بازم میومدن حالم خیلی بد بود بدن درد بدی گرفته بودم نمیدونم چرا
..........
ماشینو نگه داشت پیاده شدن منم پیاده شدم بیمارستان بود اومد جلوم وایساد
آرمین : دنبالم بیا
رفتش منم دنبالش رفتم رفت داخل بیمارستان و به سمت یه اتاق رفت جلوس در یه اتاق وایساد به بالای در نگاه کردم نوشته بود : ( اتاق 79 مراقبت های ویژه )
یعنی انقدر حالش بده؟ بوی الکل همه کارو گرفته بود
آرمین : دکتر نمیزاره کسی بره داخل نمیتونی ببینیش
تا اینو گفت دکتر از تاق اومد بیرون
دکتر : عا آقا آرمین خوب شد اومدید باید یه چیزی بهتون بگم
یه من نگاه کرد
آرمین : میتونید همینجا بگید
دکتر : مریضتون حالش وخیمه البته وخیم بود ولی بدتر شده رگای قلبش مداوم در حال گرفتنه احتمال سکته خیلی زیاده زیر عمل 2 بار سکته کرد ولی اون قدری نبود که نشه دفعش کرد ولی ایندفعه خیلی فرق میکنه بدنش آمادگی اینو نداره که هم پاها و هم دستش و هم قلبشو بتونه به حالت اول برگردونه خونریزی سرشو همین الان بند اوردم ولی هر لحظه ممکنه باز خونریزی کنه متاسفم ولی...من امیدی ندارم
چیداره میگه اون خوب میشه
تهیونگ : میتونم...ببینمش ؟
بازم این اشکال لعنتی دیگه به هق هق افتاده بودم
دکتر : نمیتونید ببینینش حالش خوب نیست
تهیونگ : لطفا .. التماستون.. میکنم
دکتر : شما حالتون خوب نیست بیاد یه سرم بهتون وصل کنم
تهیونگ : من... خوبم... بزارید..ببینمش
دکتر : باور کنید اگه میشد میزاشتم
تهیونگ : تروخدا..بزارید...برای 1 بارم...که شده...ببینمش
دکتر : .....
تهیونگ : التماستون...میکنم
دکتر : باشه ولی فقط 10 دقیقه
تهیونگ : باشه .. ممنونم
دکتر : خدا صبر بده
اینو گفت و رفت رفتم سمت اتاق درو باز کردم و رفتم داخل فقط صدای دستگاه ضربان قلب میومد رفتم جلوتر بهش نگاه کردم پس برای همینه که میگن حالش وخیمه 2 تا سِرُم و یه دستگاه اکسیژن بهش وصل بود سرش و کتفش باند پیچی بود صورتش کبود شده بود بیجون رو تخت خوابیده بود اشکام شدت گرفت سعی میکردم خودمو کنترل کنم اما مگه میشد؟ رفتم بغلش رو تخت نشستم دستشو گرفتم
تهیونگ : ا/ت
نمیتونستم حرف بزنم به هق هق افتاده بودم
تهیونگ : لطفا... بهوش بیا ... دیگه.. نمیزارم .. کسی... این کارو باهات ... بکنه
گونشو بوسیدم و سرمو گزاشتم رو قفسه سینش اشکام اجازه نمیداد حرف بزنم خستگی بدی تو کل تنم نشسته بود
تهیونگ : ا/ت تروخدا... تروخدا بهوش بیا... دلم .. خیلی.. برات تنگ.. شده
دستاش یخ کرده بود دستاشو محکم تر گرفتم تا گرم بشه
تهیونگ : من.. خیلی.. خیلی دوست.. دارم... نمیتونی.. تنهام بزاری ... نمیتونی.. از پیشم.. بری... نمیتونی
اشکام شدت گرفته بود حالم بد بود صدای در اومد نگاه کردم پرستار بود
پرستار : ببخشید ولی دیگه باید برید بیرون
تهیونگ : باشه
سرمو بلند کردم بهش نگاه کردم دستمو نوازش وار روس موهاش کشیدم
تهیونگ : تنهام... نزار
اینو گفتم و بلند شدم سردرد شدیدی رو تو سرم حس کردم زانوهام خالی کرد و دیگه هیچی نفهمیدم
تهیونگ ویو
دیوار و زانوهامو بغل کردم
تهیونگ : چرا این..کارو..کردی
صداش اومد
آرمین : من.. نمیخواستم
تهیونگ : پس چرا.. این کارو.. کردی
به در نگاه کردم باز بود
تهیونگ : منو ببر... پیشش
آرمین : نمیشه
تهیونگ : گفتم.. منو ببر.. پیشش اگرنه.. خودمو..میکشم
آرمین : چرت نگو
تهیونگ : میبینی
بلند شدم با صندلی کوبیدم تو پنجره و یه تیکشو برداشتم و گزاشتم رو رگ دستم بهش نگاه کردم ترسیده بود
آرمین : ت تهیونگ اونو بزار کنار
تهیونگ : منو.. ببر پیش.. ا/ت
اشکام دیدمو تار کردن
آرمین : تهیونگ مسخره بازی درنیار
تهیونگ : خودمو...میکشم اگه ...منو نبری..پیش ا/ت.. قسم میخورم.... خودمو میکشم
آرمین : تهیونگ
بیشتر شیشه رو به دستم فشار دادم
آرمین : باشه.. باشه میبرمت اونو بزار کنار
تهیونگ : بهت.. اعتماد ندارم
آرمین : قسم میخورم خوبه؟ قسم میخورم ببرمت
تهیونگ : ....
بهش نگاه کردم ترسیده بود شیشه رو انداختم پایین اومد سمتم خواست بغلم کنه که ردش کردم
تهیونگ : به من...دست نزن
سرشو پایین گرفت
آرمین : باشه پس بیا بریم
رفت منم دنبالش رفتم همون نگهبان بازومو گرفت و برد سمت ماشین دلم خون بود چطوری دلش اومد با ا/ت این کارو کنه سوار ماشین شدم نگهبانم کنارم نشست چرا اشکام بند نمیاد هر چی پاک میکردم بدتر میشد نگهبان یه دستمال جلوم گرفت ازش گرفتم
تهیونگ : ممنونم
سرشو تکون داد و برگشت سمت پنجره با دستمال اشکامو پاک کردم اما بازم میومدن حالم خیلی بد بود بدن درد بدی گرفته بودم نمیدونم چرا
..........
ماشینو نگه داشت پیاده شدن منم پیاده شدم بیمارستان بود اومد جلوم وایساد
آرمین : دنبالم بیا
رفتش منم دنبالش رفتم رفت داخل بیمارستان و به سمت یه اتاق رفت جلوس در یه اتاق وایساد به بالای در نگاه کردم نوشته بود : ( اتاق 79 مراقبت های ویژه )
یعنی انقدر حالش بده؟ بوی الکل همه کارو گرفته بود
آرمین : دکتر نمیزاره کسی بره داخل نمیتونی ببینیش
تا اینو گفت دکتر از تاق اومد بیرون
دکتر : عا آقا آرمین خوب شد اومدید باید یه چیزی بهتون بگم
یه من نگاه کرد
آرمین : میتونید همینجا بگید
دکتر : مریضتون حالش وخیمه البته وخیم بود ولی بدتر شده رگای قلبش مداوم در حال گرفتنه احتمال سکته خیلی زیاده زیر عمل 2 بار سکته کرد ولی اون قدری نبود که نشه دفعش کرد ولی ایندفعه خیلی فرق میکنه بدنش آمادگی اینو نداره که هم پاها و هم دستش و هم قلبشو بتونه به حالت اول برگردونه خونریزی سرشو همین الان بند اوردم ولی هر لحظه ممکنه باز خونریزی کنه متاسفم ولی...من امیدی ندارم
چیداره میگه اون خوب میشه
تهیونگ : میتونم...ببینمش ؟
بازم این اشکال لعنتی دیگه به هق هق افتاده بودم
دکتر : نمیتونید ببینینش حالش خوب نیست
تهیونگ : لطفا .. التماستون.. میکنم
دکتر : شما حالتون خوب نیست بیاد یه سرم بهتون وصل کنم
تهیونگ : من... خوبم... بزارید..ببینمش
دکتر : باور کنید اگه میشد میزاشتم
تهیونگ : تروخدا..بزارید...برای 1 بارم...که شده...ببینمش
دکتر : .....
تهیونگ : التماستون...میکنم
دکتر : باشه ولی فقط 10 دقیقه
تهیونگ : باشه .. ممنونم
دکتر : خدا صبر بده
اینو گفت و رفت رفتم سمت اتاق درو باز کردم و رفتم داخل فقط صدای دستگاه ضربان قلب میومد رفتم جلوتر بهش نگاه کردم پس برای همینه که میگن حالش وخیمه 2 تا سِرُم و یه دستگاه اکسیژن بهش وصل بود سرش و کتفش باند پیچی بود صورتش کبود شده بود بیجون رو تخت خوابیده بود اشکام شدت گرفت سعی میکردم خودمو کنترل کنم اما مگه میشد؟ رفتم بغلش رو تخت نشستم دستشو گرفتم
تهیونگ : ا/ت
نمیتونستم حرف بزنم به هق هق افتاده بودم
تهیونگ : لطفا... بهوش بیا ... دیگه.. نمیزارم .. کسی... این کارو باهات ... بکنه
گونشو بوسیدم و سرمو گزاشتم رو قفسه سینش اشکام اجازه نمیداد حرف بزنم خستگی بدی تو کل تنم نشسته بود
تهیونگ : ا/ت تروخدا... تروخدا بهوش بیا... دلم .. خیلی.. برات تنگ.. شده
دستاش یخ کرده بود دستاشو محکم تر گرفتم تا گرم بشه
تهیونگ : من.. خیلی.. خیلی دوست.. دارم... نمیتونی.. تنهام بزاری ... نمیتونی.. از پیشم.. بری... نمیتونی
اشکام شدت گرفته بود حالم بد بود صدای در اومد نگاه کردم پرستار بود
پرستار : ببخشید ولی دیگه باید برید بیرون
تهیونگ : باشه
سرمو بلند کردم بهش نگاه کردم دستمو نوازش وار روس موهاش کشیدم
تهیونگ : تنهام... نزار
اینو گفتم و بلند شدم سردرد شدیدی رو تو سرم حس کردم زانوهام خالی کرد و دیگه هیچی نفهمیدم
۲۳۳.۸k
۱۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.