باز کن از سر گیسویم بند
باز کن از سر #گیسویم بند
#پند بس کن ، که نمی گیرم پند
در امید #عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر ، تا چند
از #تنم جامه برون آر و بنوش
#شهد سوزندهٔ لبهایم را
تا به کی در #عطشی دردآلود
به سر آرم همه #شبهایم را
خوب دانم که مرا برده ز #یاد
من هم از دل بکنم #بنیادش
#باده ای ، ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنهٔ چشمی #شوخ
برق عشقی به #دلش تافته است
من اگر #تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری #یافته است
شاید از کام #زنی نوشیده است
گرمی و عطر #نفسهای مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق #عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست ، بگو
پس چه شد #نامه ، چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من #کامش
منشین #غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای #هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان می میرد
چون #غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق تو را می گیرد
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش ، این لب گرمش ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش ، این تن ِ نرمش ، ای مرد
#فروغ_فرخزاد
#پند بس کن ، که نمی گیرم پند
در امید #عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر ، تا چند
از #تنم جامه برون آر و بنوش
#شهد سوزندهٔ لبهایم را
تا به کی در #عطشی دردآلود
به سر آرم همه #شبهایم را
خوب دانم که مرا برده ز #یاد
من هم از دل بکنم #بنیادش
#باده ای ، ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنهٔ چشمی #شوخ
برق عشقی به #دلش تافته است
من اگر #تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری #یافته است
شاید از کام #زنی نوشیده است
گرمی و عطر #نفسهای مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق #عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست ، بگو
پس چه شد #نامه ، چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من #کامش
منشین #غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای #هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان می میرد
چون #غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق تو را می گیرد
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش ، این لب گرمش ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش ، این تن ِ نرمش ، ای مرد
#فروغ_فرخزاد
۴.۰k
۲۰ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.