قشنگه..بخونید👌❤️
قشنگه..بخونید👌❤️
روزی یه پسر خوشگل مایه دار با یه دختر خوشگل تهرونی دوس میشه.
اینا هم دیگه رو خیلی دوس داشتن بعد چند مدت دختره میبینه از پسره حاملس به پسره زنگ میزنه و میگه که تو رو خدا بیا خواستگاریم اگه نیای
ابروم میره.
پسره میگه عشقم چرا ناراحتی فدات شم باشه میام با خانواده.
دختره خوشحال میشه .
بعد چند مدت دختر میبینه از پسره خبری نیس زنگ میزنه بر نمی داره .
دیگه اشک تو چشاش جمع میشه و به پسره یه اس میده که میرم همه چیو به بابام بگم هر جوری هم میخواد بشه .
پسره تا این اس میبینه از ترسش زودی زنگ میزنه میگه عشقم خواستم یکم شوخی بکنم فردا ساعت 8شب تو تالارمون بابا مامانمو میارم تا ازت خواستگاری کنن دختره خوشحال میشه میگه عشق خودمی دوست دارم.
از اون طرف پسره زنگ میزنه به دوتا از دوستاش و میگه فردا ساعت 8تو این مکان یه دختری میاد او نقد باهاش حال کنین تا بچش سقط بشه!
فرداش دختره داشته میرفته که یه هو میبینه باباش مریض افتاده گوشه خونه و باید به دکتر بره از یه طرف نمیتونه به اونجا بره و از یه طرفم نمیتونه باباش تو این وضعیت ول کنه .
زنگ میزنه به تلفن پسره میبینه خاموشه
بعدش زنگ میزنه به تلفن خونه پسره که معذرت خواهی کنه خواهر پسره گوشیو ور می داره میگه سلام شما دختره میگه من همون دختری ام که قرار بود بابا مامات امروز تو تالارتون ازم خواستگاری کنن ببخشید من نمیتونم بیام خواهر پسره تعجب میکنه و گوشیو قطع میکنه فک میکنه که بابا ماماش تو تالارن پا میشه آماده شه تا بره به تالار.
خواهر پسره که میرسه دوتا پسر بهش تجاوز میکنن بعد یه مدت پسره به دوستاش زنگ میزنه میگه کارتون تموم شد میگه اره پسره سوار ماشین میشه و میره که ببینه دوست دخترش به چه روزی افتاده وقتی میره جلو و میبینه خواهرشه دیگه مات میمونه
به نظرتون تو این لحظه تنها کاری که پسره میتونس بکنه چیه ؟؟؟تفنگ از ماشین بر میداشت و میزاش رو سرش...
اینو نوشتم برای داداشایی که بهشون بگم نکن از این کارا از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری
قربون اون بالایی☝ برم
که هیچ چیزی رو بی پاسخ نمیزاره
روزی یه پسر خوشگل مایه دار با یه دختر خوشگل تهرونی دوس میشه.
اینا هم دیگه رو خیلی دوس داشتن بعد چند مدت دختره میبینه از پسره حاملس به پسره زنگ میزنه و میگه که تو رو خدا بیا خواستگاریم اگه نیای
ابروم میره.
پسره میگه عشقم چرا ناراحتی فدات شم باشه میام با خانواده.
دختره خوشحال میشه .
بعد چند مدت دختر میبینه از پسره خبری نیس زنگ میزنه بر نمی داره .
دیگه اشک تو چشاش جمع میشه و به پسره یه اس میده که میرم همه چیو به بابام بگم هر جوری هم میخواد بشه .
پسره تا این اس میبینه از ترسش زودی زنگ میزنه میگه عشقم خواستم یکم شوخی بکنم فردا ساعت 8شب تو تالارمون بابا مامانمو میارم تا ازت خواستگاری کنن دختره خوشحال میشه میگه عشق خودمی دوست دارم.
از اون طرف پسره زنگ میزنه به دوتا از دوستاش و میگه فردا ساعت 8تو این مکان یه دختری میاد او نقد باهاش حال کنین تا بچش سقط بشه!
فرداش دختره داشته میرفته که یه هو میبینه باباش مریض افتاده گوشه خونه و باید به دکتر بره از یه طرف نمیتونه به اونجا بره و از یه طرفم نمیتونه باباش تو این وضعیت ول کنه .
زنگ میزنه به تلفن پسره میبینه خاموشه
بعدش زنگ میزنه به تلفن خونه پسره که معذرت خواهی کنه خواهر پسره گوشیو ور می داره میگه سلام شما دختره میگه من همون دختری ام که قرار بود بابا مامات امروز تو تالارتون ازم خواستگاری کنن ببخشید من نمیتونم بیام خواهر پسره تعجب میکنه و گوشیو قطع میکنه فک میکنه که بابا ماماش تو تالارن پا میشه آماده شه تا بره به تالار.
خواهر پسره که میرسه دوتا پسر بهش تجاوز میکنن بعد یه مدت پسره به دوستاش زنگ میزنه میگه کارتون تموم شد میگه اره پسره سوار ماشین میشه و میره که ببینه دوست دخترش به چه روزی افتاده وقتی میره جلو و میبینه خواهرشه دیگه مات میمونه
به نظرتون تو این لحظه تنها کاری که پسره میتونس بکنه چیه ؟؟؟تفنگ از ماشین بر میداشت و میزاش رو سرش...
اینو نوشتم برای داداشایی که بهشون بگم نکن از این کارا از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری
قربون اون بالایی☝ برم
که هیچ چیزی رو بی پاسخ نمیزاره
۴۵.۴k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.