مدرسه که میرفتیم

مدرسه که میرفتیم ، 
هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم
معلم مون میگفت
"مواظب باش خودتو جا نذاری ! "
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه خودمونو جا بذاریم!
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم.
توی یه کافه
توی یه خیابون
توی یه خاطره ...
دیدگاه ها (۸)

روزها دنبال واژه ای میگشتم تا مودبانه با خدایم درد دل کنم تم...

… بماڹ تنها ڪہ تنهایےبہ ایڹ تڹ ها شرف دارد....ڪسے محض رضاے"ا...

‏من این صحنه را‏از بچگی دوست داشته ام...‏زنی که در پاییز‏برا...

.یک مادربزرگ با موهای حنایی رنگ و یک چارقد گل گلی!یک پدربزرگ...

هر آدمی ممکنه به نوعی توی زندگیش آسیب روحی ببینه و زیاد مهم ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_206اینبار همه باهم خندید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط