اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت92

کلافه چشمامو باز کردم و در صندوق عقبو محکم بستم و یه قدم جلوتر اومدم و گفتم:

+ چی شده جمال.؟؟

-کجا میخوایید برید؟!

یه تای ابرمو بالا انداختم و گفتم:

+به توام باید جواب پس بدم؟!

-نه من غلط بکنم سوال بود فقط...

به تفنگ دستم اشاره کرد و ادامه داد:

-میخوایین برین شکار؟!

  سری به نشونه تایید تکون دادم و گفتم:

+ آره میخوام برم ولی تنها

جمال فوری نزدیکتر اومد و گفت:

- تنها چرا؟!
تنها خطرناکه بار یه ببری پلنگی گرگی چیزی بهتون حمله میکنه

تک خنده ای کردم و گفتم:

+ بچه میترسونی؟!

جمال ترسیده گفت:

-ترس چیه ارباب؟! واقعا خطرناکه خدای نکرده بلایی سرتون میاد
یه وقت جای اینکه شکار کنید شکار میشیداال

آهی کشیدم و گفتم:

+من شکار شدم!!
ولی نه از شیر و پلنگ از یه آهو...
دیدگاه ها (۱)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت93اسد چیزی نگفت و منم برای اینکه بهش جواب...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت94کلافه سر جام وایستادم و برگشتم سمتشو گف...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت91بعد از رفتن اسد عصبی چنگی به موهام زدم ...

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط