پارت ۱۰۱ رمان کت رنگی فصل دوم
پارت ۱۰۱ رمان کت رنگی فصل دوم
#تهیونگ
راست ازم یه چیزی رو مخفی میکرد. رنگش سفید شده بود و عرق سرد کرده بود.
من: چی شده جویی؟؟ دستات چرا سرده؟
جویی: ت..تهیونگ ! خسته ام. بزار به کارام برسم بعدش باید بخوابم .. نمی خوایی که مریض شم هوم؟؟
من: ملومه که نمیخوام. مطمئن باشم ازم چیزیو مخفی نمیکنی؟
جویی: اره قشنگم !! چیزی نیست تهیونی خودم! برم کارامو بکنم بعدش میرم میخوابم.
دستمو ول کرد و شروع کرد بالا رفتن . با یه ناراحتی خاصی نگاهش میکردم... بعدش رفتم توی اتاق خودم..
همش تو فکرش بودم .
#جویی
دلم میخواست به سرم هوا بخوره تا بتونم درست فکر کنم. رفتم طبقه آخر و روی پشت بوم. نگاه منظره میکردم و باد میخورد توی صورتم. دیدم تلفنم زنگ میخوره ته جونگ بود. قطع کردم. شمارمو از کجا آورده؟ دوباره زنگ زد...
من: از جون من چی میخوایی ؟ به خدا من دوست ندارم ! چرا نمی خوایی اینو بفهمی!
ته جونگ: جویی ! بهت زنگ زدم بگم که سایه به سایه دنبالتم و تا وقتی که ترو مال خودم نکنم ول...
از وسط حرفاش قطع کردم و گوشیمو پرت کردم روی زمین.. خورد و خاک شیر شد. افتادم روی زمین و به حال خودم گریه میکردم. بازم اومده تا منو اذیت کنه! تهدید برادرام کم بود اینم اضافه شد. من میدونستم اصلا منو دوست نداره ! اون فقط به دنبال پول و دارایی ام بود. بعد از یه ربع گریه بلند شدم و به خودم اومدم. من برای یه کار دیگه اینجام. به خاطر بی تی اس ! نمیخوام حتی یه ذره احساس ناراحتی بکنن ! اومدم تو لابی هتل و گفتم یه گوشی نو برام بگیرن ! رفتم توی اتاق خودم و از طریق تلفن اتاق زنگ زدم و یه اکیپ امنیتی ترتیب دادم تا وقتی میریم بیرون آزمون محافظت بکنن !
#جونگکوک
بعد از یه خواب و استراحت خوب از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق سومی ! کلا توی خوابم بود. در زدم و اومد در رو باز کرد. یه تی شرت گشاد و بلند فقط تنش بود. عصبی شدم که چرا اینطوری میگرده ..
من: سومی !!
سومی: بله! جونگ کوک شی !!!
من: سومی میدونی همش منو عصبی و نگران میکنی ؟
سومی: خب میتونی ازم دل بکنی !! من نمیتونم تورو خوشحال کنم !
من: سومی چی میگی واسه خودت ؟!!! منو دوست نداری ؟ اصلا شبیه آدم های عاشق نیستی !
انداختمش گریه ! نمیخواستم گریه بیوفته ! رفتم نزدیکش و میخواستم بغلش کنم که منو پس زد ..
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#تهیونگ
راست ازم یه چیزی رو مخفی میکرد. رنگش سفید شده بود و عرق سرد کرده بود.
من: چی شده جویی؟؟ دستات چرا سرده؟
جویی: ت..تهیونگ ! خسته ام. بزار به کارام برسم بعدش باید بخوابم .. نمی خوایی که مریض شم هوم؟؟
من: ملومه که نمیخوام. مطمئن باشم ازم چیزیو مخفی نمیکنی؟
جویی: اره قشنگم !! چیزی نیست تهیونی خودم! برم کارامو بکنم بعدش میرم میخوابم.
دستمو ول کرد و شروع کرد بالا رفتن . با یه ناراحتی خاصی نگاهش میکردم... بعدش رفتم توی اتاق خودم..
همش تو فکرش بودم .
#جویی
دلم میخواست به سرم هوا بخوره تا بتونم درست فکر کنم. رفتم طبقه آخر و روی پشت بوم. نگاه منظره میکردم و باد میخورد توی صورتم. دیدم تلفنم زنگ میخوره ته جونگ بود. قطع کردم. شمارمو از کجا آورده؟ دوباره زنگ زد...
من: از جون من چی میخوایی ؟ به خدا من دوست ندارم ! چرا نمی خوایی اینو بفهمی!
ته جونگ: جویی ! بهت زنگ زدم بگم که سایه به سایه دنبالتم و تا وقتی که ترو مال خودم نکنم ول...
از وسط حرفاش قطع کردم و گوشیمو پرت کردم روی زمین.. خورد و خاک شیر شد. افتادم روی زمین و به حال خودم گریه میکردم. بازم اومده تا منو اذیت کنه! تهدید برادرام کم بود اینم اضافه شد. من میدونستم اصلا منو دوست نداره ! اون فقط به دنبال پول و دارایی ام بود. بعد از یه ربع گریه بلند شدم و به خودم اومدم. من برای یه کار دیگه اینجام. به خاطر بی تی اس ! نمیخوام حتی یه ذره احساس ناراحتی بکنن ! اومدم تو لابی هتل و گفتم یه گوشی نو برام بگیرن ! رفتم توی اتاق خودم و از طریق تلفن اتاق زنگ زدم و یه اکیپ امنیتی ترتیب دادم تا وقتی میریم بیرون آزمون محافظت بکنن !
#جونگکوک
بعد از یه خواب و استراحت خوب از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق سومی ! کلا توی خوابم بود. در زدم و اومد در رو باز کرد. یه تی شرت گشاد و بلند فقط تنش بود. عصبی شدم که چرا اینطوری میگرده ..
من: سومی !!
سومی: بله! جونگ کوک شی !!!
من: سومی میدونی همش منو عصبی و نگران میکنی ؟
سومی: خب میتونی ازم دل بکنی !! من نمیتونم تورو خوشحال کنم !
من: سومی چی میگی واسه خودت ؟!!! منو دوست نداری ؟ اصلا شبیه آدم های عاشق نیستی !
انداختمش گریه ! نمیخواستم گریه بیوفته ! رفتم نزدیکش و میخواستم بغلش کنم که منو پس زد ..
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۲۴.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.