پارت ۱۰۲ رمان کت رنگی
پارت ۱۰۲ رمان کت رنگی
#سومی
من: ازم دور شو !! من لیاقت تورو ندارم !
با سرعت اومد طرفم و منو چسپوند به دیوار...
کوکی: سومی! میدونی داری با احساساتم بازی میکنی !؟ .. چرا اینطوری میکنی باهام !؟ ...
من: من همیشه ناراحتت میکنم ! به جای اینکه منبعی از انرژی برات باشم ه....
یهو لباشو محکم روی لبام گذاشت.. نمیتونستم حرف بزنم .. میخواستم از خودم جداش کنم که محکم منو گرفته بود .. بعد از چند ثانیه تلاش بیهوده منم باهاش همراهی میکردم. دستامو انداختم دور گردنش و لب پایینشو میخوردم. دستاشو میکشید به سینه هام و ناله ام کل فضای اتاق گرفته بود. منو گرفت و پرت کرد روی تخت .. لباسشو در آورد و اومد روم .
کوکی: تو دیوونه کننده ای !
لباشو گذاشت دور گردنم و به طرز تحریک کننده ای لیس میزد . مور مورم شد. لباسمو از تنم در آورد. خیلی گرمم شده بود. ضربان قلبم بالا رفته بود.
اومدم روش و زبونمو می کشیدم روی سینه هاش..
من: کوک ! خیلی هاتی!
کوکی: سومی الان میخوامت! خواهش میکنم بزار
سرمو نزدیک صورتش کردم و یه بوس آروم روی لباش گذاشتم..
من: نه کوکی ! هنوز مونده خودمو بهت ثابت کنم !
کوکی: ولی من الان میخوامت سومی ! 💔
از روش بلند شدم و نشستم روی تخت !
من: مثل اینکه یادت رفته تو یه آیدولی! الان موقعش نیست کوکی !
میخواستم بلند شم که دستمو گرفت و انداخت روی تخت کنار خودش و منو بغل کرد ...
من: یا .. ک..کوک !
کوکی: کاری نمیکنم ! دلم برات تنگ شد تو همین ثانیه !
دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو کردم بین سینه های عضله ایش!
کوکی: دیگه منو از خودت نرون ! بدون تو نمیتونم ! چیزی رو از من مخفی نکن ! و درد هاتو باهام تقسیم کن سومی !
من: از اولش هم تو تنها کسی بودی که دردامو باهاش تقسیم کردم از فوت مادرم فوت پدرم اون شب وحشتناک که نجاتم دادی ! همشو مدیون توام کوک !
کوکی: پس چرا بهم نگفتی که اون شب حالت بد بوده تا صبح مشروب خوردی ؟! شاید اگه من کنا....
من: ا..اون شب جشن گرفته بودم واسه خودم. خوشحال بودم باور کن ! خوشحال بودم از اینکه بی پروا عشقت رو جلوی جویی بهم ابراز کردی !
منو از خودش جدا کرد و نگاهم میکرد...
کوکی: پس باید منم دعوت میکردی !! منم میخوام
من: مشروب برا تو خوب نیست کوک ! تو آیدولی!
کوکی: راستی سومی الان باید تنبیهت کنم هوم؟؟؟🤨
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#سومی
من: ازم دور شو !! من لیاقت تورو ندارم !
با سرعت اومد طرفم و منو چسپوند به دیوار...
کوکی: سومی! میدونی داری با احساساتم بازی میکنی !؟ .. چرا اینطوری میکنی باهام !؟ ...
من: من همیشه ناراحتت میکنم ! به جای اینکه منبعی از انرژی برات باشم ه....
یهو لباشو محکم روی لبام گذاشت.. نمیتونستم حرف بزنم .. میخواستم از خودم جداش کنم که محکم منو گرفته بود .. بعد از چند ثانیه تلاش بیهوده منم باهاش همراهی میکردم. دستامو انداختم دور گردنش و لب پایینشو میخوردم. دستاشو میکشید به سینه هام و ناله ام کل فضای اتاق گرفته بود. منو گرفت و پرت کرد روی تخت .. لباسشو در آورد و اومد روم .
کوکی: تو دیوونه کننده ای !
لباشو گذاشت دور گردنم و به طرز تحریک کننده ای لیس میزد . مور مورم شد. لباسمو از تنم در آورد. خیلی گرمم شده بود. ضربان قلبم بالا رفته بود.
اومدم روش و زبونمو می کشیدم روی سینه هاش..
من: کوک ! خیلی هاتی!
کوکی: سومی الان میخوامت! خواهش میکنم بزار
سرمو نزدیک صورتش کردم و یه بوس آروم روی لباش گذاشتم..
من: نه کوکی ! هنوز مونده خودمو بهت ثابت کنم !
کوکی: ولی من الان میخوامت سومی ! 💔
از روش بلند شدم و نشستم روی تخت !
من: مثل اینکه یادت رفته تو یه آیدولی! الان موقعش نیست کوکی !
میخواستم بلند شم که دستمو گرفت و انداخت روی تخت کنار خودش و منو بغل کرد ...
من: یا .. ک..کوک !
کوکی: کاری نمیکنم ! دلم برات تنگ شد تو همین ثانیه !
دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو کردم بین سینه های عضله ایش!
کوکی: دیگه منو از خودت نرون ! بدون تو نمیتونم ! چیزی رو از من مخفی نکن ! و درد هاتو باهام تقسیم کن سومی !
من: از اولش هم تو تنها کسی بودی که دردامو باهاش تقسیم کردم از فوت مادرم فوت پدرم اون شب وحشتناک که نجاتم دادی ! همشو مدیون توام کوک !
کوکی: پس چرا بهم نگفتی که اون شب حالت بد بوده تا صبح مشروب خوردی ؟! شاید اگه من کنا....
من: ا..اون شب جشن گرفته بودم واسه خودم. خوشحال بودم باور کن ! خوشحال بودم از اینکه بی پروا عشقت رو جلوی جویی بهم ابراز کردی !
منو از خودش جدا کرد و نگاهم میکرد...
کوکی: پس باید منم دعوت میکردی !! منم میخوام
من: مشروب برا تو خوب نیست کوک ! تو آیدولی!
کوکی: راستی سومی الان باید تنبیهت کنم هوم؟؟؟🤨
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۲۵.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.