پادشاه به نجارش گفت

پادشاه به نجارش گفت :

فردا اعدامت میکنم...

نجار آن شب نتوانست بخوابد ...

همسر نجار گفت :

مانند هر شب بخواب ...


" پروردگارت یگانه است و درهای گشا یش بسیار "


کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید ...

صبح صدای پای سربازان را شنید...

چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم ...

با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیر کنند...

دو سرباز با تعجب گفتند :

... پادشاه مرده و از تو میخواهیم تابوتی برایش بسازی ...

چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ...

همسرش لبخندی زد و گفت :

" مانند هر شب آرام بخواب , زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند "

فکر زیادی انسان را خسته می کند ...

." درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبیر کننده کارهاست ".
دیدگاه ها (۵)

شش روز گذشت و قدرت ذات الهی جلوه‏ای کرد. خاک، آرام آرام قد ک...

خِیلی مَدیونَم ...بِه هَمِه کَسایی کِه بایَد بَدیاشوُنُ جُب...

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار… فکــرش را بکن!با تو آدم م...

حتما بخونید:پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:‌‌‌‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط