(فرشته من )
(فرشته من )
""تک پارتی""
ژانر=غمگین _ عاشقانه
صبح
ات باز هم بوسه بر لب های معشوقش زد و برای درست کردن صبحانه به آشپز خانه رفت که دستی دور کمرش حلقه شد
ات: شوگا:)
شوگا: فرشته کوچولو اینقدر زحمت نکش
شوگا به صورت زیبای ات خیره شده بود و بدون درنگی بوسه ای ریز بر گونه ات جا گذاشت
ات چند روزی بود سر درد و داشت و حالش خوب نبود تصمیم گرفت آزمایش کوچکی بده ولی نمیداست بعد اون آزمایش روز ها و شب هایش قراره با درد و رنج اینکه دیگر نمیتواند معشوقش را ببیند بگزرد
ات سرطان داشت و تا ۳ روز دیگر زنده نبود....
ات نمیخاست شوگا رو از این موضوع مطلع کند
شوگا:
این روز ها حال ات خوب نبود نمیدونستم چشه داشتم از بیمارستان رد میشدم که ات رو دیدم جلوی در گریه میکنه دلم طاقت دیدن گریه هاش رو نداشت سریع دویدم سمتش
ات گریه کنان شوگا رو بغل کرد
شوگا آزمایش مچاله شده و خیس از گریه های دخترک رو نگاه کرد او عصبی بود! باور نمیکرد!داد میزد و به دخترک میگفت بگو دروغه بگو دروغه!!
ات به چشم های شوگا خیره شده بود و اشک هایش بدون درنگی میریخت!
در این روز ها شوگا سعی میکرد فرشته اش را شاد نگه داره ولی امان از حال شب هایش که تا صبح با گریه میگذشت!
روز سوم ات حالش بد شد و به بیمارستان رفت دکتر ها کاری نمیتونسن بکنن!
و اینگونه بود که عشق تلخ آنها به پایان رسید شوگا تحمل نبودن ات رو نداشت و تصمیم به کاری گرفت که پیش ات برود!
وصیت نامه اش اینگونه بود:
او رنج می کشید و من عاجز از تسلی دادن نگاهش میکردم.
ناتوانی در تسلی دادن کسی و به تماشای رنج او نشستن٬ چه احساس کشندهای است..
اما کاش میشد اونموقع زمان را متوقف میکردم
بیشتر نگاهت میکردم
بیشتر باهات حرف میزدم
میتوانستم بهت بگم انقدر اذیتم نکن
ولی نشد فرشته کوچولوی من_
(THE END)
""تک پارتی""
ژانر=غمگین _ عاشقانه
صبح
ات باز هم بوسه بر لب های معشوقش زد و برای درست کردن صبحانه به آشپز خانه رفت که دستی دور کمرش حلقه شد
ات: شوگا:)
شوگا: فرشته کوچولو اینقدر زحمت نکش
شوگا به صورت زیبای ات خیره شده بود و بدون درنگی بوسه ای ریز بر گونه ات جا گذاشت
ات چند روزی بود سر درد و داشت و حالش خوب نبود تصمیم گرفت آزمایش کوچکی بده ولی نمیداست بعد اون آزمایش روز ها و شب هایش قراره با درد و رنج اینکه دیگر نمیتواند معشوقش را ببیند بگزرد
ات سرطان داشت و تا ۳ روز دیگر زنده نبود....
ات نمیخاست شوگا رو از این موضوع مطلع کند
شوگا:
این روز ها حال ات خوب نبود نمیدونستم چشه داشتم از بیمارستان رد میشدم که ات رو دیدم جلوی در گریه میکنه دلم طاقت دیدن گریه هاش رو نداشت سریع دویدم سمتش
ات گریه کنان شوگا رو بغل کرد
شوگا آزمایش مچاله شده و خیس از گریه های دخترک رو نگاه کرد او عصبی بود! باور نمیکرد!داد میزد و به دخترک میگفت بگو دروغه بگو دروغه!!
ات به چشم های شوگا خیره شده بود و اشک هایش بدون درنگی میریخت!
در این روز ها شوگا سعی میکرد فرشته اش را شاد نگه داره ولی امان از حال شب هایش که تا صبح با گریه میگذشت!
روز سوم ات حالش بد شد و به بیمارستان رفت دکتر ها کاری نمیتونسن بکنن!
و اینگونه بود که عشق تلخ آنها به پایان رسید شوگا تحمل نبودن ات رو نداشت و تصمیم به کاری گرفت که پیش ات برود!
وصیت نامه اش اینگونه بود:
او رنج می کشید و من عاجز از تسلی دادن نگاهش میکردم.
ناتوانی در تسلی دادن کسی و به تماشای رنج او نشستن٬ چه احساس کشندهای است..
اما کاش میشد اونموقع زمان را متوقف میکردم
بیشتر نگاهت میکردم
بیشتر باهات حرف میزدم
میتوانستم بهت بگم انقدر اذیتم نکن
ولی نشد فرشته کوچولوی من_
(THE END)
۱۲.۹k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.