رَد شد از ذهن دشت رویایَت
رَد شد از ذهن دشت رویایَت
رَدّی از عشق مانده بر جایَت
تا که از شهر من عبور کنی...
جاده ام سر نهاده بر پایَت
بُرده ای آبروی مُروارید
با دو چشم درشت و زیبایت
خون من را حلال کردی و من
سَر نهادَم به حُکم و فتوایَت
زده ام با تمام هستی خود
دل دیوانه را به دریایت
بچشان این لبان خُشک مرا
اندکی از انار لبهایت...
رَدّی از عشق مانده بر جایَت
تا که از شهر من عبور کنی...
جاده ام سر نهاده بر پایَت
بُرده ای آبروی مُروارید
با دو چشم درشت و زیبایت
خون من را حلال کردی و من
سَر نهادَم به حُکم و فتوایَت
زده ام با تمام هستی خود
دل دیوانه را به دریایت
بچشان این لبان خُشک مرا
اندکی از انار لبهایت...
۳.۱k
۰۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.