رمان دل بی قرار من 🫀🙃پارات8

رفتیم ناهار خوردیم زود غروب شد کلا نخوابیدم رفتیم لامپ گرفتیم یکم واسه خونه خرید کردم کلا واسه شرکت برشکست شدم
دیانا:ماهواره بخره این ارسلان عالی میشه هااااا
نیکا:عمرن واسه ما بخره
دیانا:شوهره کنه اخلاقشو من میشناسم من امشب بعد شام باهاش حرف میزنم اون به حرف هیچ کی گوش نمیده جوز من
نیکا:پس بگو قرمه سبزی پختی که دلشون ببری
دیانا:حرف مفت نزن به کسی نگی بله دلشون ببرم بخدا نیکا از دهنت ببپره من میدونم با تو هااااا
نیکا:خا نمکو بده
دیانا:بگیر
نیکا:امیر گفته واسه تولدم میخواد گوشی بخره
دیانا:ارسلان تولدم می‌ره مثل مردم یکی نمیگیره5تا میگیره
نیکا:سع ،امیر یکی میخره خلاس
دیانا:امیر که هیچی
نیکا:اها برن کف قشنگن رو
دیانا:هوووو
نیکا:ارسلان اومد
دیانا:بسم الله
نیکا:چرا بسم الله
دیانا:هیچی
نیکا:اسکل گیر نیوردی که
ارسلان:دیانااااا
نیکا:دیانا بپر
دیانا:برو گمشو،جانم😁
ارسلان:بیا
رفتم پیشش نشتم یکم با موهام ور رفت یکم بهش نزدیک شدم
ارسلان:دیانا میخوام عمارت بخرم پول داد یکی از دوستام می‌خوام عمارت بخرم این خونه رو بدم به نیکا از اینجا فاصله ایی نداره
دیانا:چقدر خوب
ارسلان:تازه می‌خوام واست ماهواره هم بخرم
دیانا:مرسی
نیکا:خیلی پرویی ارسلان من خواهراتم بجاش واسه من بخری واسه زن بیشعورت میخری
ارسلان:چند قدم رفتم سمتش داد زدم :یعنی چی به جای خواهراته اینجوری حرف میزنی بار اخرت باشه
نیکا:ببخشید منظوری نداشتم
ارسلان:بیا بشین نیکا
نیکا:نمیخوام دارم غذا درست میکنم
ارسلان:بیا میگم
هیچی نگفتم رفتم نشستم پیش دیانا دیانا ازم چند قدم فاصله گرفت میدونم از دستم ناراحت شد
به ارسلان نزدیک شدم بیش ارسلان نشتم
ارسلان:ببین نیکا من پولی گرفتم که می‌خوام عمارت بگیرم از اینجام فاصله ایی ندارد تو میتونی هر روز پیش دیانا بیایی خونه رو نمی‌فروشم میدم به شما بدون هیچ پولی تو امیر باهم زندگی کنید
نیکا:مرسی داداشی
ارسلان:این خونه ماهواره داره که اون بالا
نیکا و دیانا:ارسلاننننننننن مسخره گیر اوردی مارو از شام خبری نی
ارسلان:والا شما می‌رفتیم بالا منو امیر می‌نشستیم نگا میکردیم
ارسلان:حالا شام چیه؟
دیانا:سوپرایز منه 🙂
ارسلان :دیانا رو بغل کردم پیشونیمو بوسیدم
نیکا:عصیصم🥺🥺👋امیر تورو خدا یاد بگیر😂😂😂😂

اینم رمان طولانی‌ 😁👋😘
اگه دوست دارید منو 700تایی کنید زود تر
دیدگاه ها (۰)

پانیذمح 😘😘🥺🥺🥂✨💜

ادیت جدید زدم

مونیکا😁😘💙🥺

مهدیس و امیر

فرشته کوچولوی من ( پارت ۱۳ )گویون : پدرم آمد بغلش کردم نشستی...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان عشق و نفرت پارت7قبل از اینکه سوار هواپیما شیم رفتیم که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط