رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳
ارسلان: دیانا
دیانا: بله جایی و نزدیک لبم بردم گه گفت
ارسلان: من خیلی دوستون دارم
دیانا: چایی پرید تو گلوم از سرفه قرمز شدم
ارسلان: من یه حسی فراتر از دوست داشتن به تو دارم عاشقتم
دیانا: به زور سرفه ام و قورت دادم و نگاهش کردم
ارسلان: از همون روزه اول که تو کافه دیدمت یه حسی بهم دست داد از مهربونیت از همه چیت اولش دلم برای مهربونیت رفت دوم برای اینکه به خاطر زندگی کردم سرجلوی کسب خم نکردی و به هرکاری واسه پول درآوردن رو نیاوردی خودت با شرافت کار کردی سوم برای اینکه محجوب و باحیایی چهار اینکه نقش چشای خوشگلت بد تو دلم حک شده
دیانا: شوکه همینجوری نگاهش میکردم
ارسلان: قول میدم کم تر از گل بهت نگم قول میدم همه جا مواظبت باشم حتی وقتی کنارت نبودم هروقت تو خطر بودی اسممو از ته دل صدا کن اگه اگه جوابت مثبته یا هرچی میشه اینا رو بزاری تو دستت
دیانا: نگاهم روی یه حلقه ظریف و یه ساعت که شبیه ساعت های رد یاب یا خطر بود که تو فیلما دیده بودم
ارسلان: دستمو تو هم حلقه کردم و کمی سرمو کج کردم و گفتم نظرت چیه
دیانا: با استرس و هیجان گفتم با . باید فکر کنم
ارسلان: لبخندی رو لبم نشست پس میشه اینارو دستت کنی
دیانا: دلش میخواست روم مالکیت داشته باشه یه چی اما من میخوام فکر کنم
ارسلان: باشه فکر کن
دیانا: م من
ارسلان: جانم اگه دوسم داری بگو
دیانا: سرم و انداختم پایین و گفتم آقا ارسلان
ارسلان: لبخندم با لحن خجالتیش بیشتر شد
دیانا: من ساعت و دستم میکنم اما حلقه رو نمیتونم میتونم پیشم نگرش دارم
ارسلان: اگر جوابت مثبت بود قول میدم بهترینش و بخرم
دیانا: لبخندی رو لبام نشست
.... چند روز بعد ....
ارسلان: زیاد دیانا و نمیدم نیومد دفتر شبا زود میرفت خونه
دیانا: همش از دستش فراری بودم نمیخواستم ببینمش نمیدونستم چرا اما فکر میکردم اگه پیشش بمونم بند و آب می دادم
ارسلان: به سمت اتاقش رفتم و در زدم با صدای نازش گفت بفرمایید برای چندمین دلم براش قنج رفت
دیانا: سرم و گرفتم بالا با دیدن شخص جلوم هول کردم و چایی ریخت رو میز ای وای گند زدی دیانا
ارسلان: لبخند شیطانی رو لبم نشست به کمد تکیه دادم و دست به سینه شدم با همون لبخند نگاهش میکردم
دیانا: در حال نمیز کردن میز بودم که همینجوری زل زده بود بهم
ارسلان: خانم کوچولومون هول شده ؟
دیانا: خجالت زده سر انداختم پایین
ارسلان: نگاهی به ساعتی که تو دستش بود انداختم و گفتم چرا انقدر ضربانت بالاست خانم خانما
دیانا: دستم جاشو روی قلبم تنظیم کرد
پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳
ارسلان: دیانا
دیانا: بله جایی و نزدیک لبم بردم گه گفت
ارسلان: من خیلی دوستون دارم
دیانا: چایی پرید تو گلوم از سرفه قرمز شدم
ارسلان: من یه حسی فراتر از دوست داشتن به تو دارم عاشقتم
دیانا: به زور سرفه ام و قورت دادم و نگاهش کردم
ارسلان: از همون روزه اول که تو کافه دیدمت یه حسی بهم دست داد از مهربونیت از همه چیت اولش دلم برای مهربونیت رفت دوم برای اینکه به خاطر زندگی کردم سرجلوی کسب خم نکردی و به هرکاری واسه پول درآوردن رو نیاوردی خودت با شرافت کار کردی سوم برای اینکه محجوب و باحیایی چهار اینکه نقش چشای خوشگلت بد تو دلم حک شده
دیانا: شوکه همینجوری نگاهش میکردم
ارسلان: قول میدم کم تر از گل بهت نگم قول میدم همه جا مواظبت باشم حتی وقتی کنارت نبودم هروقت تو خطر بودی اسممو از ته دل صدا کن اگه اگه جوابت مثبته یا هرچی میشه اینا رو بزاری تو دستت
دیانا: نگاهم روی یه حلقه ظریف و یه ساعت که شبیه ساعت های رد یاب یا خطر بود که تو فیلما دیده بودم
ارسلان: دستمو تو هم حلقه کردم و کمی سرمو کج کردم و گفتم نظرت چیه
دیانا: با استرس و هیجان گفتم با . باید فکر کنم
ارسلان: لبخندی رو لبم نشست پس میشه اینارو دستت کنی
دیانا: دلش میخواست روم مالکیت داشته باشه یه چی اما من میخوام فکر کنم
ارسلان: باشه فکر کن
دیانا: م من
ارسلان: جانم اگه دوسم داری بگو
دیانا: سرم و انداختم پایین و گفتم آقا ارسلان
ارسلان: لبخندم با لحن خجالتیش بیشتر شد
دیانا: من ساعت و دستم میکنم اما حلقه رو نمیتونم میتونم پیشم نگرش دارم
ارسلان: اگر جوابت مثبت بود قول میدم بهترینش و بخرم
دیانا: لبخندی رو لبام نشست
.... چند روز بعد ....
ارسلان: زیاد دیانا و نمیدم نیومد دفتر شبا زود میرفت خونه
دیانا: همش از دستش فراری بودم نمیخواستم ببینمش نمیدونستم چرا اما فکر میکردم اگه پیشش بمونم بند و آب می دادم
ارسلان: به سمت اتاقش رفتم و در زدم با صدای نازش گفت بفرمایید برای چندمین دلم براش قنج رفت
دیانا: سرم و گرفتم بالا با دیدن شخص جلوم هول کردم و چایی ریخت رو میز ای وای گند زدی دیانا
ارسلان: لبخند شیطانی رو لبم نشست به کمد تکیه دادم و دست به سینه شدم با همون لبخند نگاهش میکردم
دیانا: در حال نمیز کردن میز بودم که همینجوری زل زده بود بهم
ارسلان: خانم کوچولومون هول شده ؟
دیانا: خجالت زده سر انداختم پایین
ارسلان: نگاهی به ساعتی که تو دستش بود انداختم و گفتم چرا انقدر ضربانت بالاست خانم خانما
دیانا: دستم جاشو روی قلبم تنظیم کرد
- ۱۳.۰k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط