بیب من برمیگردم

بیب من برمیگردم
پارت : 44

( جونگکوک)

پدر و مادر سوهی و سوهون خیلی بهم رسیدگی میکردن
هر شب که میخوابیدم خوابای خیلی مبهمی میدیدم
یه نفر که همش صدام میزد و میگفت جونگکوک
و یه نفر میومد جلوم اما صورتش معلوم نبود و دستمو میگرفت و میگفت جونگکوک برگرد
با صدا نزدنای کسی از فکر اومدم بیرون بابای سوهی و سوهون بود
_ پسرم سوهو جان چرا چیزی نمیخوری
با لبخند مصنوعی از میز بلند شدم و گفتم
_ مادر مرسی بابت غذا اما من میل ندارم
مامان لبخندی زد و گفت
_ باشه پسرم مشکلی نیس اما هروقت گشنت شد بگو
_ چشم مادر جان
رفتم رو مبل نشستم و گوشیم و برداشتم و رفتم توییتر
منتظر این بودم که یه نفر با نام کیم تهیونگ بهم پیام بده
دو سه روزی گذشته بود که توییت کرده بودم که دنبال کسی به نام کیم تهیونگ هستم اما فایده نداش
خیلی جواب میدادن چیکارش داری و بعضیا میگفتن که نمیتونی پیداش کنی شاید داخل بوسان نبود و باید میرفتم سئول
سوهون اومد پیشم نشست و اروم به بازوم زد و گفت
_ چیشده گل پسر تو فکری ؟
_ سوهون میخوام برم سئول باید دنبال یه نفر بگردم
سریع انگشت اشارش رو روی لبم گذاشت به معنای اینکه ساکت باش و اروم گف
_ بزار یه دو سه ماه بگذره مامان و بابا برن بعد برو هرجایی که میخوای
دیدگاه ها (۰)

بیب من برمیگردمپارت : 45تو این دو سه روز داشتم نا امید میشدم...

بیب من برمیگردمپارت : 46بعد تموم شدن حرفم مامان و بابای سوهی...

بیب من برمیگردمپارت : 42از بیمارستان مرخص شدم و به جفته سوهو...

بیب من برمیگردم پارت: 41( جونگکوک) به سختی چشمام رو باز کردم...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁶اروم خندیدم رفتم داخل..... . . . داشتم سا...

یووو داستان جدید

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 7 " ویو ا.ت : داشتم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط