بهمن
#بهمن
#شاهنامه
پسر #اسفندیار، از پادشاهان #کیانی بود. او پس از #گشتاسب شاه ایران شد. در تواریخ سنتی او را به #اردشیر_یکم پادشاه #هخامنشی نسبت داده اند. در شاهنامه هم به این موضوع اشاره شدهاست.چو گشتاسب روی نبیره بدیدشد از آب دیده رخش ناپدید…ورا یافت روشن دل و یادگیرازان پس همی خواندش اردشیر…چو بر پای بودی سرانگشت اوز زانو فروتر بدی مشت اواسفندیار هنگام مرگ تربیت بهمن را به#رستم سپرد و رستم به او آیین پهلوانی را تمام و کمال آموخت. اما بهمن پس از رسیدن به پادشاهی به خونخواهی پدرش از اصطخر به زابل لشکر کشید، #فرامرز پسر رستم از حرکت سپاه بهمن آگاه گشت. او هم با لشکری عزم جنگ به سوی لشکر بهمن که از فارس میآمد، شتافت. این دو لشکر در محل کنونی این شهر به هم تلاقی کرده و پس از زد و خورد، بهمن پیروز گشت. گویند که از شرق محل نبرد داری تهیه کرده و در غرب محل نبرد، آن دار را استوار ساخت و فرامرز را در آنجا به دار آویخت. امروزه این دو محل در دو سوی شهر بم قرار دارند. به طوری که محلی را که دار از آنجا تهیه شده به نام دارستان و محلی را که فرامرز به دار آویخته شده، دارزینمینامند.[۱]
پادشاهی بهمن نودونه سال بود . وقتی بهمن بر تخت پادشاهی نشست سپاه را آماده کردو گفت : ما باید انتقام اسفندیار را از فرامرز بگیریم . من هنوز از مرگ نوش آذر و مهرنوش ناراحتم . پس لشکر را حرکت داد و به هیرمند رسید و پیکی نزد #زال فرستاد و گفت : من به خونخواهی اسفندیار و برادرانم آمده ام و تمام زابل را به خون میکشم . زال گفت :به شاه بگویید آن یک قضای آسمانی بود و من از آن موضوع ناراحتم اما تو که از من بد ندیدی و رستم به پیمانی که با پدرت بسته بود وفا کرد . حالا که رستم مرده چرا به فکر جنگ هستی ؟ کینه را از سر بیرون کن که اگر چنین کنی تمام گنج و دینار سام را به تو میدهم . بهمن نپذیرفت و آشفته به شهر آمد . زال به پیشوازش رفت و گفت : ای شاه من تو را پروردم ، بی جهت از گذشته یاد مکن . بهمن ناراحت شد و او را به بند کشید و همه زابل و گنجینه #سام را غارت کرد . فرامرز که در مرز بست بود برای گرفتن انتقام زال به راه افتاد و رودرروی بهمن قرار گرفت . سه روز و سه شب دو لشکر به جنگ پرداختند ، روز چهارم بادی برخاست و به سوی فرامرز برگشت بطوریکه دیگر سواری برای او نماند و همه فرار کردند یا کشته شدند و فرامرز با تعداد کمی باقی ماند .تنش پر از زخم شمشیر بود پس به قلبگاه حمله برد تا نزدیک شاه رسید ، سران زیادی را به خاک انداخت وقتی لشکریان چنین دیدند همگی به او حمله بردند و او را به سختی مجروح کردند و نزد بهمن بردند و او هم دستور داد تا او را زنده بر دار کنند و سپس تن بی جانش را تیرباران نمایند . #پشوتن که بسیار ناراحت بود ، گفت : حالا که انتقامت را گرفتی دیگر غارت و کشتار را بس کن و از خدا بترس و شرم داشته باش . اگر تاجی بر سر توست بدان که آن را از رستم داری نه از گشتاسپ یا اسفندیار . اگر رستم از ایران نگهداری نمیکرد این تاج به تو نمی رسید . بهمن از کار خود پشیمان شد و دستور داد که جنگ را قطع کنند و سپس دستان سام را آزاد کرد . رودابه گریست و خبر مرگ فرامرز را به زال داد و گفت : امیدوارم تخم اسفندیار از زمین برکنده شود . پشوتن از سخنان #رودابه غمگین شد و به بهمن گفت :سحرگاه لشکرت را از اینجا دور کن و به ایران برگرد و بهمن نیز چنین کرد .#بهمن_اردشیر پسری به نام #ساسان و دختری به نام #همای داشته که او را چهرزاد می نامیدند .
#شاهنامه
پسر #اسفندیار، از پادشاهان #کیانی بود. او پس از #گشتاسب شاه ایران شد. در تواریخ سنتی او را به #اردشیر_یکم پادشاه #هخامنشی نسبت داده اند. در شاهنامه هم به این موضوع اشاره شدهاست.چو گشتاسب روی نبیره بدیدشد از آب دیده رخش ناپدید…ورا یافت روشن دل و یادگیرازان پس همی خواندش اردشیر…چو بر پای بودی سرانگشت اوز زانو فروتر بدی مشت اواسفندیار هنگام مرگ تربیت بهمن را به#رستم سپرد و رستم به او آیین پهلوانی را تمام و کمال آموخت. اما بهمن پس از رسیدن به پادشاهی به خونخواهی پدرش از اصطخر به زابل لشکر کشید، #فرامرز پسر رستم از حرکت سپاه بهمن آگاه گشت. او هم با لشکری عزم جنگ به سوی لشکر بهمن که از فارس میآمد، شتافت. این دو لشکر در محل کنونی این شهر به هم تلاقی کرده و پس از زد و خورد، بهمن پیروز گشت. گویند که از شرق محل نبرد داری تهیه کرده و در غرب محل نبرد، آن دار را استوار ساخت و فرامرز را در آنجا به دار آویخت. امروزه این دو محل در دو سوی شهر بم قرار دارند. به طوری که محلی را که دار از آنجا تهیه شده به نام دارستان و محلی را که فرامرز به دار آویخته شده، دارزینمینامند.[۱]
پادشاهی بهمن نودونه سال بود . وقتی بهمن بر تخت پادشاهی نشست سپاه را آماده کردو گفت : ما باید انتقام اسفندیار را از فرامرز بگیریم . من هنوز از مرگ نوش آذر و مهرنوش ناراحتم . پس لشکر را حرکت داد و به هیرمند رسید و پیکی نزد #زال فرستاد و گفت : من به خونخواهی اسفندیار و برادرانم آمده ام و تمام زابل را به خون میکشم . زال گفت :به شاه بگویید آن یک قضای آسمانی بود و من از آن موضوع ناراحتم اما تو که از من بد ندیدی و رستم به پیمانی که با پدرت بسته بود وفا کرد . حالا که رستم مرده چرا به فکر جنگ هستی ؟ کینه را از سر بیرون کن که اگر چنین کنی تمام گنج و دینار سام را به تو میدهم . بهمن نپذیرفت و آشفته به شهر آمد . زال به پیشوازش رفت و گفت : ای شاه من تو را پروردم ، بی جهت از گذشته یاد مکن . بهمن ناراحت شد و او را به بند کشید و همه زابل و گنجینه #سام را غارت کرد . فرامرز که در مرز بست بود برای گرفتن انتقام زال به راه افتاد و رودرروی بهمن قرار گرفت . سه روز و سه شب دو لشکر به جنگ پرداختند ، روز چهارم بادی برخاست و به سوی فرامرز برگشت بطوریکه دیگر سواری برای او نماند و همه فرار کردند یا کشته شدند و فرامرز با تعداد کمی باقی ماند .تنش پر از زخم شمشیر بود پس به قلبگاه حمله برد تا نزدیک شاه رسید ، سران زیادی را به خاک انداخت وقتی لشکریان چنین دیدند همگی به او حمله بردند و او را به سختی مجروح کردند و نزد بهمن بردند و او هم دستور داد تا او را زنده بر دار کنند و سپس تن بی جانش را تیرباران نمایند . #پشوتن که بسیار ناراحت بود ، گفت : حالا که انتقامت را گرفتی دیگر غارت و کشتار را بس کن و از خدا بترس و شرم داشته باش . اگر تاجی بر سر توست بدان که آن را از رستم داری نه از گشتاسپ یا اسفندیار . اگر رستم از ایران نگهداری نمیکرد این تاج به تو نمی رسید . بهمن از کار خود پشیمان شد و دستور داد که جنگ را قطع کنند و سپس دستان سام را آزاد کرد . رودابه گریست و خبر مرگ فرامرز را به زال داد و گفت : امیدوارم تخم اسفندیار از زمین برکنده شود . پشوتن از سخنان #رودابه غمگین شد و به بهمن گفت :سحرگاه لشکرت را از اینجا دور کن و به ایران برگرد و بهمن نیز چنین کرد .#بهمن_اردشیر پسری به نام #ساسان و دختری به نام #همای داشته که او را چهرزاد می نامیدند .
۶.۲k
۰۱ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.