شهید مصطفی ردانی پور

شهید مصطفی ردانی پور:
 سرش‌ را از سجده‌ بلند کرد، چشم‌های‌ سرخ‌، خیس‌ اشک‌. رنگش‌ پریده‌بود.نگران‌ شدم‌.گفتم‌ «چی‌ شده‌ مصطفی‌؟ خبری‌ شده‌؟ کسی‌ طوریش‌شده‌؟» دو زانو نشست‌. سرش‌ را انداخت‌ پایین‌. زُل‌ زد به‌ مهرش‌. دانه‌های‌تسبیح‌ را یکی‌ یکی‌ از لای‌ انگشت‌هایش‌ رد می‌کرد. گفت‌ یازده‌ تادوازده‌ِ هر روز را فقط‌ برای‌ خدا گذاشته‌ام‌. برمی‌گردم‌ کارامو نگاه‌می‌کنم‌. از خودم‌ می‌پرسم‌ کارهایی‌ که‌ کردم‌ برای‌ خدا بود یا برای‌ دل‌خودم‌.
دیدگاه ها (۲)

....

توصیه آیت الله نخودکی اصفهانی به امام خمینی وپدرآیت الله شبی...

سلام دوستای خوبممن بازم برگشتمحدیث قشنگیه...طاعاتتون قبول با...

سلام دوستانپست آخرم رو میزارم...امیدوارم حلالم کنبد اگر که گ...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

black flower(p,331)

پارت : ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط