تقی پورنامداریان
استاد «تقی پورنامداریان» شاعر، پژوهشگر و استاد ادبیات فارسی در سال ۱۳۲۰ خورشیدی، در شهر همدان دیده به جهان گشود.
▪نمونهی شعر:
(۱)
[ای کاش]
ای کاش!
میشد که مثل آب
در عین بیقراری
گاهی
پیدا کنم قرار و سکون در لباس برف.
ای کاش!
میشد که مثل برف در این فصلِ سردِ سرد
گیرم قرار من
بر هر بلند و پست.
ای کاش!
میشد که مثل آب
در خانة بلوری خود منزوی شوم
تا جز در آفتاب نگاهت
از خانه رختِ خویش به صحرا نیاورم
ای کاش!
میشد که مثل یخ
راهِ عبورِ آب ببندم بر این گروه
این جمعِ هفترویِ ریاکارِ نابکار ـ
تا عکس سیرتشان گردد
بر صورت آشکار.
(۲)
[ای هیچ مقتدر!]
شب ناگهان هزار هزاران چراغ را
در ظلمتِ عمیقِ عدم رنگ
کردند آشکار
در رنگهای شاد شگفتآور،
در گونهگون صور…
در رشته سیمهایِ فراوانِ رابطه
آن نورِ بینمودِ روان چیست غیر هیچ
هیچی که هیچ نقش و نشانش ز هست نیست؟
سرتاسر جهان
از فیضِ بیتوقفِ دایم روانِ هیچ
در هستی همیشهی خود جاریست
از ابتدای دورِ بیآغاز
تا انتهایِ دیرِ بیانجام،
ای نورِ خود نهانِ جهانی ز تو عیان
بگشای چشم دل که ببینم
اسرار مستتر
ای هیچ!
ای هیچ مقتدر!
(۳)
[زنجیر خواب و جنبش]
آنگه که ذرّه ذرّه
خورشید منتشر
در هیأتی تمام
مجموع میشود،
تا سر برآورد
از قلب این شبان
هم شام میرسد به سرانجام
هم ما و هم جهان.
از این شبِ دراز هزاران هزار ساله چقدر
تا صبحگاه روز قیامت
مانده است فاصله؟
ای ماه سرد!
در آسمان این شبِ بیتابی
یکبار هم نشد
با رویِ بازِ بَدر بتابی.
دروازههای محکم زندان نور را
کی میتوان شکست،
با این هجوم دایمِ انبوهِ اندهان؟
زنجیر خواب و جنبش و شور است این غمان!
(۴)
[در این روزهای قطبی]
چه فرق میکند
آفتاب طالعم بخوانی
در بامداد بهاری دلانگیز،
یا ابر مظلمم
در غروبِ روستاییِ زمستانی دلگیر!
مرا بخوان! مرا بخوان!
مرا به هر نام که میخواهی بخوان
که از خوش و ناخوش
دیریست که پرواییم نیست.
در این روزهای قطبی
که برف بر سر برف میبارد
و تنها گرما
سوز سرماهای همیشه است،
صدای توست که سرم را گرم میکند
مرا بخوان!
مرا به هر نام که میخواهی بخوان!
در زیر بارش یکریز برف
پس از سالها هنوز هم
سال دیده مردی خمیده را میبینم
که زن بیمارش را بر پشت گرفته
دنبال بیمارستان دولتی میگردد
و زن خود در کفنِ برف رفته بود…
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
▪نمونهی شعر:
(۱)
[ای کاش]
ای کاش!
میشد که مثل آب
در عین بیقراری
گاهی
پیدا کنم قرار و سکون در لباس برف.
ای کاش!
میشد که مثل برف در این فصلِ سردِ سرد
گیرم قرار من
بر هر بلند و پست.
ای کاش!
میشد که مثل آب
در خانة بلوری خود منزوی شوم
تا جز در آفتاب نگاهت
از خانه رختِ خویش به صحرا نیاورم
ای کاش!
میشد که مثل یخ
راهِ عبورِ آب ببندم بر این گروه
این جمعِ هفترویِ ریاکارِ نابکار ـ
تا عکس سیرتشان گردد
بر صورت آشکار.
(۲)
[ای هیچ مقتدر!]
شب ناگهان هزار هزاران چراغ را
در ظلمتِ عمیقِ عدم رنگ
کردند آشکار
در رنگهای شاد شگفتآور،
در گونهگون صور…
در رشته سیمهایِ فراوانِ رابطه
آن نورِ بینمودِ روان چیست غیر هیچ
هیچی که هیچ نقش و نشانش ز هست نیست؟
سرتاسر جهان
از فیضِ بیتوقفِ دایم روانِ هیچ
در هستی همیشهی خود جاریست
از ابتدای دورِ بیآغاز
تا انتهایِ دیرِ بیانجام،
ای نورِ خود نهانِ جهانی ز تو عیان
بگشای چشم دل که ببینم
اسرار مستتر
ای هیچ!
ای هیچ مقتدر!
(۳)
[زنجیر خواب و جنبش]
آنگه که ذرّه ذرّه
خورشید منتشر
در هیأتی تمام
مجموع میشود،
تا سر برآورد
از قلب این شبان
هم شام میرسد به سرانجام
هم ما و هم جهان.
از این شبِ دراز هزاران هزار ساله چقدر
تا صبحگاه روز قیامت
مانده است فاصله؟
ای ماه سرد!
در آسمان این شبِ بیتابی
یکبار هم نشد
با رویِ بازِ بَدر بتابی.
دروازههای محکم زندان نور را
کی میتوان شکست،
با این هجوم دایمِ انبوهِ اندهان؟
زنجیر خواب و جنبش و شور است این غمان!
(۴)
[در این روزهای قطبی]
چه فرق میکند
آفتاب طالعم بخوانی
در بامداد بهاری دلانگیز،
یا ابر مظلمم
در غروبِ روستاییِ زمستانی دلگیر!
مرا بخوان! مرا بخوان!
مرا به هر نام که میخواهی بخوان
که از خوش و ناخوش
دیریست که پرواییم نیست.
در این روزهای قطبی
که برف بر سر برف میبارد
و تنها گرما
سوز سرماهای همیشه است،
صدای توست که سرم را گرم میکند
مرا بخوان!
مرا به هر نام که میخواهی بخوان!
در زیر بارش یکریز برف
پس از سالها هنوز هم
سال دیده مردی خمیده را میبینم
که زن بیمارش را بر پشت گرفته
دنبال بیمارستان دولتی میگردد
و زن خود در کفنِ برف رفته بود…
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۱.۷k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.