گمشده پارت⑧
گمشده پارت⑧
یونگی:داشتم میرفتم که یه دفترچه توجهمو جلب کرد...برشداشتم تا ببرم و بخونمش......اشکال که نداره برش میگردونم
..............
ات:بیدار شدم ولی اون غریبه نبود....شایدم خواب دیدم....فکرم درگیر اون بود ولی سرکوبش کردم و پاشدم رفتم سمت میز تحریرم تا کیفم رو بردارم که یه نامه دیدم بازش کردمو خوندمش...*کمی خوشحال:پس اون غریبه خواب نبوده.....وایسا....پس...پس دفترچم کو؟نیستش...خدا بدبخ میشم اگه اون پسره برش داشته باشهههه....حالا دیگه گذشته راستی....ساعت چنده؟......واییییییی مدرسم دیر شددددد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونگی:بعد اینکه از خونه ی ات زدم بیرون رفتم عمارت خودم و لباس فرمم رو پوشیدم و رفتم مدرسه من اونجا نقش یه دانش اموز تو سری خور رو دارم که همه براش قلدری میکنن😑😑
ادمین:خخخخخخخخ😂
یونگی:ببند😑
ادمین:*سعی در کنترل خنده
یونگی:خب داشتم میگفتم بخاطر این باید نقش اینطور دانش اموزی رو بازی کنم که زیاد جلب توجه نکنم و بیشتر به ات نزدیک شم چون شنیدم اون از دانش اموزای ضعیف دفاع میکنه و تو مدرسه قبلیش همه عین سگ ازش میترسیدن😐🤦♀️اینم شانسه ما داریم؟...اههه ولش اینا رو دیگه دیر شد
.........................................
نامی:سلام بچها من استاد جدیدتون هستم کیم نامجون....خببب امروز دوتا دانش اموز جدید داریم بیاید تو و خودتون رو معرفی کنید
یونگی:*بچه مثبت(پاستوریزه خودمون):سلام من مین یونگی هستم امیدوارم سال خوبی داشته باشید
نامی:با لحنی که انگار داره خندشو کنترل میکنه:خب ات نوبت تو عه
ات:چشماشو چرخوند:پوففففف کیم ات هستم...
نامی:وَ....!؟
ات:گاااااد و امیدوارم سال خوبی رو شروع کنیم....اشاره به نامی:خوبه؟
نامی:اره
ادمین گلتون:خب یه توضیحی درباره ات بدم اینکه این بخاطر موهای کوتاهش قبول نکرد لباس دخترونه بپوشه و الان لباس فرمش پسرونس و یه دختره هست که سال قبل با ات همکلاسی بوده و دختره لزبینه و با دوستاش قرار گذاشتن که تا دوسال اینده ات رو عاشق خودشون کنن و الان سه تاشون دارن خودشونو میچسبونن به ات
.................
زنگ تفریح:
یونگی:چنتا دختر و پسر که گویا قلدرای مدرسه بودن اومدن و بهم گفتن که زود برم پشت مدرسه منم که باید قبول میکردم پس رفتم
پشت مدرسه:
یونگی با ترس و لرز:چـ...چیکارم...چیکارم دارین؟
ادامه دارد.....
یونگی:داشتم میرفتم که یه دفترچه توجهمو جلب کرد...برشداشتم تا ببرم و بخونمش......اشکال که نداره برش میگردونم
..............
ات:بیدار شدم ولی اون غریبه نبود....شایدم خواب دیدم....فکرم درگیر اون بود ولی سرکوبش کردم و پاشدم رفتم سمت میز تحریرم تا کیفم رو بردارم که یه نامه دیدم بازش کردمو خوندمش...*کمی خوشحال:پس اون غریبه خواب نبوده.....وایسا....پس...پس دفترچم کو؟نیستش...خدا بدبخ میشم اگه اون پسره برش داشته باشهههه....حالا دیگه گذشته راستی....ساعت چنده؟......واییییییی مدرسم دیر شددددد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونگی:بعد اینکه از خونه ی ات زدم بیرون رفتم عمارت خودم و لباس فرمم رو پوشیدم و رفتم مدرسه من اونجا نقش یه دانش اموز تو سری خور رو دارم که همه براش قلدری میکنن😑😑
ادمین:خخخخخخخخ😂
یونگی:ببند😑
ادمین:*سعی در کنترل خنده
یونگی:خب داشتم میگفتم بخاطر این باید نقش اینطور دانش اموزی رو بازی کنم که زیاد جلب توجه نکنم و بیشتر به ات نزدیک شم چون شنیدم اون از دانش اموزای ضعیف دفاع میکنه و تو مدرسه قبلیش همه عین سگ ازش میترسیدن😐🤦♀️اینم شانسه ما داریم؟...اههه ولش اینا رو دیگه دیر شد
.........................................
نامی:سلام بچها من استاد جدیدتون هستم کیم نامجون....خببب امروز دوتا دانش اموز جدید داریم بیاید تو و خودتون رو معرفی کنید
یونگی:*بچه مثبت(پاستوریزه خودمون):سلام من مین یونگی هستم امیدوارم سال خوبی داشته باشید
نامی:با لحنی که انگار داره خندشو کنترل میکنه:خب ات نوبت تو عه
ات:چشماشو چرخوند:پوففففف کیم ات هستم...
نامی:وَ....!؟
ات:گاااااد و امیدوارم سال خوبی رو شروع کنیم....اشاره به نامی:خوبه؟
نامی:اره
ادمین گلتون:خب یه توضیحی درباره ات بدم اینکه این بخاطر موهای کوتاهش قبول نکرد لباس دخترونه بپوشه و الان لباس فرمش پسرونس و یه دختره هست که سال قبل با ات همکلاسی بوده و دختره لزبینه و با دوستاش قرار گذاشتن که تا دوسال اینده ات رو عاشق خودشون کنن و الان سه تاشون دارن خودشونو میچسبونن به ات
.................
زنگ تفریح:
یونگی:چنتا دختر و پسر که گویا قلدرای مدرسه بودن اومدن و بهم گفتن که زود برم پشت مدرسه منم که باید قبول میکردم پس رفتم
پشت مدرسه:
یونگی با ترس و لرز:چـ...چیکارم...چیکارم دارین؟
ادامه دارد.....
۳.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.