گمشده پارت⑨
گمشده پارت⑨
یونگی:همینطور داشتن میومدن جلو و منم حتی اگه کتک میخوردم هم نمیتونستم کاری کنم چون اینطوری شک میکردن بهم همونطور که اونا داشتن میومدن جلو منم داشتم میومدم عقب که یهو ترس افتاد به جونشون و قدم قدم و اروم عقب رفتن رد نگاهشون رو گرفتم و به پشت سرم رسیدم وقتی پشت سرم رو نگاه کردم ات رو دیدم ولی...ولی چشماش...خیلی وحشتناک بود...چشمای قرمز و خالی از احساس که معلوم بود نباید به هیچ وجه باهاش در بیوفتی وگرنه تا اخر عمرت پشیمون میشی
ات:یه بار دیگه....فقط یه بار دیگه ببینم به این پسر حتی چپ نگاه میکنید شچماتون رو از کاسه در میارم....در جریان هستید با اخرین نفری که به حرفم گوش نکرد چیکار کردم...مگه نه؟پس به نعفتونه همینجا تمومش کنید
یکی از دخترا:بـ...باشه باشه...بیاید بریم دیگه بودویید
..........
یونگی:مـ...مگه با اونی که به حرفت گوش نکرد چیکار کردی؟
ات:اونس به تو ربطی نداره....فقط اگه اسیبی بهت زدن یا تهدیدت کردن بهم بگو....فقط بهم بگو کدومشون بود....فهمیدی؟
یونگی:ا....اره*دیدم ات داره میره پس سریع دوییدم و بازوشو محکم بغل کردم...
ات:دیدم سریع اومد و بازومو بغل کرد....فقط....چرا این پسر یه حس عجیبی بهم میده؟یه حس اشنا
ات:پسره...یونگی
یونگی:بـ..بله؟
ات:از این به بعد پیش منی صداتو صاف کن و جواب بده....دیگه هیچوقت صدات لرزون نباشه فهمیدی؟
یونگی:اره*همونطور که ات بهش گفته بود عمل کرد
ات:چرا تو صدات شبیه یه نفره؟...شبیه یه غریبه؟
یونگی تو ذهنش:ای خاااااک...فک کنم لو رفتم...حالا یه درصدم یه درصده وایسا بزنم زیرش شاید به خیر بگذره
یونگی:درباره کی حرف میزنی؟کدوم غریبه؟
ات:هیچ ولش
ادامه دارد....
یونگی:همینطور داشتن میومدن جلو و منم حتی اگه کتک میخوردم هم نمیتونستم کاری کنم چون اینطوری شک میکردن بهم همونطور که اونا داشتن میومدن جلو منم داشتم میومدم عقب که یهو ترس افتاد به جونشون و قدم قدم و اروم عقب رفتن رد نگاهشون رو گرفتم و به پشت سرم رسیدم وقتی پشت سرم رو نگاه کردم ات رو دیدم ولی...ولی چشماش...خیلی وحشتناک بود...چشمای قرمز و خالی از احساس که معلوم بود نباید به هیچ وجه باهاش در بیوفتی وگرنه تا اخر عمرت پشیمون میشی
ات:یه بار دیگه....فقط یه بار دیگه ببینم به این پسر حتی چپ نگاه میکنید شچماتون رو از کاسه در میارم....در جریان هستید با اخرین نفری که به حرفم گوش نکرد چیکار کردم...مگه نه؟پس به نعفتونه همینجا تمومش کنید
یکی از دخترا:بـ...باشه باشه...بیاید بریم دیگه بودویید
..........
یونگی:مـ...مگه با اونی که به حرفت گوش نکرد چیکار کردی؟
ات:اونس به تو ربطی نداره....فقط اگه اسیبی بهت زدن یا تهدیدت کردن بهم بگو....فقط بهم بگو کدومشون بود....فهمیدی؟
یونگی:ا....اره*دیدم ات داره میره پس سریع دوییدم و بازوشو محکم بغل کردم...
ات:دیدم سریع اومد و بازومو بغل کرد....فقط....چرا این پسر یه حس عجیبی بهم میده؟یه حس اشنا
ات:پسره...یونگی
یونگی:بـ..بله؟
ات:از این به بعد پیش منی صداتو صاف کن و جواب بده....دیگه هیچوقت صدات لرزون نباشه فهمیدی؟
یونگی:اره*همونطور که ات بهش گفته بود عمل کرد
ات:چرا تو صدات شبیه یه نفره؟...شبیه یه غریبه؟
یونگی تو ذهنش:ای خاااااک...فک کنم لو رفتم...حالا یه درصدم یه درصده وایسا بزنم زیرش شاید به خیر بگذره
یونگی:درباره کی حرف میزنی؟کدوم غریبه؟
ات:هیچ ولش
ادامه دارد....
۳.۲k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.