part

part 13
سایه تو

صدای زنگ در اومد جیمین رفت و در و باز کرد یه دختره بود

جیمین:تو اینجا چیکار میکنی؟

سائو:جرمه بیام خونه پسر خالم

جیمین:برو بیرون

سائو:یا اینطوری نکن

جیمین:تو دیوونه ای؟!

سائو:آره اصن دیوونم

دیدم دارن داد و بیداد میکنن رفتم سمتشون

یون هی:سلام

سائو:س..سلام(با تعجب) ببخشید شما

یون هی:م‌...‌.

جیمین:دوست دخترمه که قراره بزودی ازدواج کنیم مشکلیه؟

سائو:چی دوست دختر اونوقت خالم میدونه(باخنده)

جیمین:تو فک میکنی من هنوز اون پسر بچم که بخاطر هرکاری از مامانش اجازه میگرفت؟

سائو:.....‌‌‌‌.......


جیمین منو کشید سمت خودش و دستشو گذاشت رو شونه هام منم همینجوری داشتم با تعجب تو صورتش نگاه میکردم

سائو:عاها،پس من رفتم

جیمین:بسلامت از اولم نباید میومدی

دختره در بست و رفت

یون هی:این کی بود؟

جیمین:دختر خالم

یون هی:ولی انگار رابطتون فراتر از
دختر/پسر خاله بوده که اینطوری این وقت اومده خونت و داره سوال پیچت میکنه

جیمین:قبلا باهم رابطه داشتیم ولی الان دیگه تموم شده یعنی خیلی وقته که تموم شده

یون هی:میشه بپرسم چرا رابطتون که معلومه
عشق هم ازش میباریده تموم شده؟

جیمین:تیکه ننداز

یون هی:تیکه نمیندازم فقط میخوام دلیلشو بدونم

جیمین:خیانت

یون هی:تو خیانت کرده بودی؟

جیمین:واقعا تو منو اینطوری شناختی

یون هی:عاها،پس اون خیانت کرده بود

جیمین:آره،خوب دیگ بیا بریم بشینیم توهم باید دلیل این شرطی که گذاشتی رو بگی

رفتیم نشستیم و........

یون هی:تو چرا انقد اصرار داری که دلیلشو بدونی؟

جیمین:این چه سوال چرتیه هر دفعه میپرسی خودتو بزار جای من نمیخواستی دلیلشو بدونی؟!

یون هی:...........‌..

جیمین:حالا اگه میشه بگو

یون هی:باشه....ولی نباید به کسی بگی

جیمین:باشه بگو

یون هی:خوب......

کل ماجرارو براش تعریف کردم و......

جیمین:چی؟!تو ازم این کارو خواستی که بچه دار شی و بعدش با یه بچه از این خونه بری اونم بچه من؟

یون هی:قرار نیست بچه تو باشه

جیمین:ببخشید؟

یون هی:گفتم این بچه ای که داری راجبش حرف میزنی قرار نیست مال تو باشه اصن قرار نیست از وجود تو با خبر بشه تو میتونی راحت زندگیتو بکنی

جیمین:که اینطور.....

یکم بهم نزدیکتر شد

جیمین:بعد تو فک کردی من اجازه همچین کاری رو میدم؟

یون هی:الان کع خبری از بچه نیست پس میشه انقد قضیرو بزرگش نکنی؟

جیمین:قرار هم نیست همچین چیزی بشه

یون هی:چی؟!

جیمین:گوشات مشکل داره

یون هی:تو به من قول دادی

جیمین:من نمیدونستم که قراره تورو....‌‌‌......
هوففف،پاشو حاضر شو باید بریم جایی

یون هی:کجا؟

جیمین:حاضر شو میفهمی

یون هی:ول......

جیمین:گفتم حاضر شو (با داد)

دیدم بدجور عصبیه رفتم بالا لباسمو عوض کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم و........


کپی ممنوع ❌️❌️
دیدگاه ها (۴۱۳)

part 12 سایه توویو یون هی (بیدار شدم دیدم ساعت ۷:۳۰ هس پاشدم...

part ۱۱سایه تو جیمین:میای با من زندگی کنی؟یون هی:چ....چی یعن...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۸#

part15🦋&خسته نباشین - {نشست کنارش} خوب قرار بود امروز درس بخ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 54ویو جیمین*بعد از چند دقیقه نفسش جا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط