part

part 12
سایه تو

ویو یون هی

(بیدار شدم دیدم ساعت ۷:۳۰ هس پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم پایین دیدم مامانم/بابام نشستن دارن صبحونه میخورن رفتم و نشستم کنارشون)

یون هی:سلام

م.ب.ی:سلام

یون هی:بابا

ب.ی:چیه؟

یون هی:بابا من میخوام برم یه جای دیگه زندگی کنم

ب.ی:چی!! تو عقلتو از دست دادی الانم هوس رفتن به جای دیگه ای رو کردی دختر تو میخوای منو به کشتن بری!!

یون هی:جای دیگه ای نیست بابا

ب.ی:پس لابد خونه عمته

یون هی:خونه....خونه دوست پسرمه

ب.ی:دوست پسر

یون هی:آره


پاشد و دستشو گذاشت زیر چونم و محکم فشار داد.

م.ی:عزیزم خواهش میکنم ولش کن

ب.ی:دختر تو فک میکنی من دوستتم برا من دوست پسر دوست پسر میکنی ها!!من باباتم بابات


یون هی:بابا ولم کن

دستشو از زیر چونم برداشت

ب.ی:وسایلتو بردار گمشو بیرون من دیگه بچه ای به اسم تو ندارم

م.ی:ع....عزیزم(با بغض)

ب.ی:تو خفه شو همش زیر سر توعه که این بچه اینطوری شده

م.ی:یونگ هو بس کن دیگه

ب.ی:میگم خفه شو(با داد)

یون هی:باشه بابا پس من میرم وسایلمو جم کنم و دیگه پامو اینجا نمیزارم هرطور تو بخوای

ب.ی:ایکاش قبل اینکه هرکاری کنی همیشه میگفتی هرطور تو بخوای نه الان


چیزی نگفتم و رفتم بالا تو اتاقم و همه وسایلمو جم کردم و وسایلمو برداشتم و ار اتاق اومدم بیرون و داشتم درو باز میکردم تا برم که مامانم اومد سمتم

م.ی:یون هی(با گریه)

دستمو گذاشتم دو طرف صورتش و اشکشو پاک کردم و دم گوشش گفتم

یون هی:هر وقت آروم شد میام حرف میزنیم


م.ی:باشه دخترم پس مراقب خودت باش

یون هی:باشه مامان توهم همینطور


یکم دیگه با مامانم حرف زدم و بعد رفتم بیرون و یه تاکسی گرفتم و سوار شدم و بعد چندمین رسیدم خونه جیمین و زنگ در و زدم یکی از خدمتکارا اومد درو باز کرد و رفتم تو
به اینور اونور نگا کردم ولی جیمینو ندیدم رفتم تو آشپزخونه


یون هی:ببخشید

خدمتکار:بله

یون هی:آقای پارک نیستن؟

خدمتکار:رفتن بیرون گفتن وقتی اومدین به شما میگم که یکم دیگه میان الاناس که برسن

یون هی:........

میخواستم چیزی بگم که صدای باز و بسته شدن در اومد فهمیدم جیمینه و رفتم داخل پذیرایی

جیمین:سلام اومدی

یون هی:آره

جیمین:ببخشید بیرون یکم کار داشتم نتونستم زودتر بیام

یون هی:اشکال نداره لازم نیس به من توضیح بدی

جیمین اومد سمتم و..‌‌‌‌....


جیمین:چیزی شده

یون هی:نه

جیمین:پس حتما داشتی پیاز پوست میکندی که چشات قرمزه

یون هی:چیزی نیس یکم با بابام بحثم شد

جیمین:ببخشید من نمیخواستم بخاطر من اینطوری شه

یون هی:بخاطر تو اینطوری نشده یادت که نرفته من خودم خواستم و برا این کارم شرط داشتم

جیمین:نه یادم نرفته کلی باید دلیلشو بهم بگی

یون هی:من و تو دوتا آدم غریبه هستیم پس دلیلی نمیبینم که بهت توضیح بدم

جیمین:ولی از من یه کاری خواسی که باید دلیلشو بفهمم

یون هی:خوب نمیخواستی قبول نمیکردی مگ مجبورت کردم

جیمین:باشه بسه الان یکی از خدمتکارا میشنوه

اومد رم گوشم و گفت

جیمین:ممکنه مامانم بهشون پول داده باشه تا راپرت منو بدن بش

از این حرفش خندم گرفت میخواستم چیزی بگم که.‌.‌...........



کپی ممنوع❌️❌️
دیدگاه ها (۱۶۳)

part 13 سایه تو صدای زنگ در اومد جیمین رفت و در و باز کرد یه...

part ۱۱سایه تو جیمین:میای با من زندگی کنی؟یون هی:چ....چی یعن...

part 10 سایه تو جیمین:سلام م.ج:سلام پسرم بیا بشین خ.ج:به به ...

پارتت هفدهم ببخشید قشنگام که یه مدت نبودم واقعا شرایطش رو ند...

#invisiblelovePart_12جونگکوک اومد نزدیکم و دستمو گرفت ، از ا...

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط