سلام دوستان✋
سلام دوستان✋
ابراهیم هادی هستم😊 دراول اردیبهشت سال 1336درمحله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیااومدم🌸 حالا میخوام از خودم براتون بگم😊
چهارمین فرزند خانواده بودم با این حال پدرم به من علاقه خاصی داشت.😍 من نیزمنزلت پدرم رابدرستی شناخته بودم. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را یه بهترین نحو تربیت کند
در سن نوجوانی بودم که طعم تلخ یتیمی را چشیدم😔 .از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگیم را پیش بردم
دوران دبستان به مدرسه طالقانی میرفتم!دبیرستان هم در مدارس ابوریحان و کریم خان!!😊 سال۵۵ بود که تونستیم دیپلم ادبی بگیرم😊 از همان سال مطالعات غیر درسی را هم شروع کردم🌸
حضورم درهیئت جوانان وحدت اسلامی😊 وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خودم نشان دادم☺ ️
همزمان با تحصیل به کار در بازار تهران مشغول بودم 🏃 پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شدم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شدم😍
راستی اهل ورزش بودم😇 با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کردم دروالیبال وکشتی بی نظیر بودم😃 هرگز در هیچ میدانی پاپس نکشیدم ومردانه می ایستادم
پائیز سال شصت و یک بار دیگر عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقلهمه مجالس توسل های مم به حضرت زهرا (س) بود، هر جا می رفتیم حرف از ابراهیم بود.
به منطقه سومارکه رفتیم و به هر سنگری که سر می زدیم از من می خواستن که برای اونها مداحی کنم و از حضرت
زهرا (س) بخونم
شب در جمع بچه های یکی ازگردان ها شروع به مداحی کردم صدام به خاطر خستگی و
طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم یکی دو نفر از رفقا با من شوخی می کردن و صداش رو
تقلید می کردن وچیزهائی می گفتن که خیلی ناراحت شدم😔 😔
خیلی عصبانی شدم😡 👌 گفتم: "من مهم نیستم، اینا مجلس حضرت رو شوخی گرفتن. برای همین دیگه مداحی
نمی کنم😠 ". هر چه بهم می گفتن:
"آقا ابرام، حرف بچه ها رو به دل نگیر، تو کار خودت رو بکن "، بی فایده بود آخر شب هم که برگشتیم مقر، قسم خوردم
که :"دیگه مداحی نمی کنم".
والیبال تک نفره🔱
به روایت جمعی از دوستان شهید😊 ❤ ️
بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است💪 در زنگهای ورزش همیشه مشغول والیبال بود و هیچکس حریف او نمی شدیک بار تک نفره😳 در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد و فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند و همه ما از
جمله معلم ورزش شاهد بودیم که چطور پیروز شد🙌 از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد😀 بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان 17 شهریور بازی می کردیم و خیلی از مدعی ها حریف ابراهیم نمی
شدند اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم بر می گردد به دوران جنگ👊 و شهر گیلان غرب، در آنجا یک زمین والیبال بود ⛳ ️که بچه های رزمنده در آن بازی می کردند یک روز چند دستگاه مینی بوس🚌 برای بازدید از مناطق جنگی👊 به گیلان غرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی
رئیس سازمان تربیت بدنی بود👮 او از قبل ابراهیم را می شناخت و معلم ورزش او بود آقای داودی مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هر طور صلاح می دانید مصرف کنید. بعد گفت: "دوستان ما
از همه رشته های ورزشی هستن و برای بازدید آمده اند ". ابراهیم هم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد😎 و مناطق
مختلف شهر را به آنها نشان داد تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم. ⛳ ️آقای داودی گفت: "چند تا از بچه های هیئت والیبال تهران با ما هستن می خوای یه مسابقه بزاریم ساعت سه عصر مسابقه شروع شد⛳ ️😃
💞 والفجر مقدماتی💞
۵روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کنالهای ❤ ️فکه❤ ️ مقاومت کردیم ولی تسلیم نشدیم.✊ :raised_
ابراهیم هادی هستم😊 دراول اردیبهشت سال 1336درمحله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیااومدم🌸 حالا میخوام از خودم براتون بگم😊
چهارمین فرزند خانواده بودم با این حال پدرم به من علاقه خاصی داشت.😍 من نیزمنزلت پدرم رابدرستی شناخته بودم. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را یه بهترین نحو تربیت کند
در سن نوجوانی بودم که طعم تلخ یتیمی را چشیدم😔 .از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگیم را پیش بردم
دوران دبستان به مدرسه طالقانی میرفتم!دبیرستان هم در مدارس ابوریحان و کریم خان!!😊 سال۵۵ بود که تونستیم دیپلم ادبی بگیرم😊 از همان سال مطالعات غیر درسی را هم شروع کردم🌸
حضورم درهیئت جوانان وحدت اسلامی😊 وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خودم نشان دادم☺ ️
همزمان با تحصیل به کار در بازار تهران مشغول بودم 🏃 پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شدم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شدم😍
راستی اهل ورزش بودم😇 با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کردم دروالیبال وکشتی بی نظیر بودم😃 هرگز در هیچ میدانی پاپس نکشیدم ومردانه می ایستادم
پائیز سال شصت و یک بار دیگر عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقلهمه مجالس توسل های مم به حضرت زهرا (س) بود، هر جا می رفتیم حرف از ابراهیم بود.
به منطقه سومارکه رفتیم و به هر سنگری که سر می زدیم از من می خواستن که برای اونها مداحی کنم و از حضرت
زهرا (س) بخونم
شب در جمع بچه های یکی ازگردان ها شروع به مداحی کردم صدام به خاطر خستگی و
طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم یکی دو نفر از رفقا با من شوخی می کردن و صداش رو
تقلید می کردن وچیزهائی می گفتن که خیلی ناراحت شدم😔 😔
خیلی عصبانی شدم😡 👌 گفتم: "من مهم نیستم، اینا مجلس حضرت رو شوخی گرفتن. برای همین دیگه مداحی
نمی کنم😠 ". هر چه بهم می گفتن:
"آقا ابرام، حرف بچه ها رو به دل نگیر، تو کار خودت رو بکن "، بی فایده بود آخر شب هم که برگشتیم مقر، قسم خوردم
که :"دیگه مداحی نمی کنم".
والیبال تک نفره🔱
به روایت جمعی از دوستان شهید😊 ❤ ️
بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است💪 در زنگهای ورزش همیشه مشغول والیبال بود و هیچکس حریف او نمی شدیک بار تک نفره😳 در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد و فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند و همه ما از
جمله معلم ورزش شاهد بودیم که چطور پیروز شد🙌 از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد😀 بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان 17 شهریور بازی می کردیم و خیلی از مدعی ها حریف ابراهیم نمی
شدند اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم بر می گردد به دوران جنگ👊 و شهر گیلان غرب، در آنجا یک زمین والیبال بود ⛳ ️که بچه های رزمنده در آن بازی می کردند یک روز چند دستگاه مینی بوس🚌 برای بازدید از مناطق جنگی👊 به گیلان غرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی
رئیس سازمان تربیت بدنی بود👮 او از قبل ابراهیم را می شناخت و معلم ورزش او بود آقای داودی مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هر طور صلاح می دانید مصرف کنید. بعد گفت: "دوستان ما
از همه رشته های ورزشی هستن و برای بازدید آمده اند ". ابراهیم هم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد😎 و مناطق
مختلف شهر را به آنها نشان داد تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم. ⛳ ️آقای داودی گفت: "چند تا از بچه های هیئت والیبال تهران با ما هستن می خوای یه مسابقه بزاریم ساعت سه عصر مسابقه شروع شد⛳ ️😃
💞 والفجر مقدماتی💞
۵روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کنالهای ❤ ️فکه❤ ️ مقاومت کردیم ولی تسلیم نشدیم.✊ :raised_
۷۷.۱k
۲۲ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.