پارت 21 فصل 2 دزد پنهان
پارت 21 فصل 2 دزد پنهان
آجوما: کاری داشتی بگو
ا/ت : باشه ممنونم
سرشو تکون داد و رفت دردم کمتر شده بود کم کم خوابم برد انگار اثر دارو هاس
جین ویو
داشتم به کارم میرسیدم که گوشیم زنگ خورد برداشتم عمه بود
جین : سلام
عمه : سلام پسرم خوبی؟
جین : خوبم شما چطوری ؟
عمه : خوبم پسرم
جین : کاری داشتی زنگ زدی عمه؟
عمه : پسرم به پدرت گفتم به تو هم میگم فردا شب بیاید خونه ی ما فقط نامزدتو نیار
جین : چی چرا؟
عمه : چون میخوام یه چیزایی بهت بگم نباید اون باشه
جین: چی میخواید بگید؟
عمه : میفهمی
جین : ...... باشه خداحافظ
عمه : خداحافظ
قط کردم.....ذهنمو درگیر کرد آخه چی میخواد بگه که میگه ا/ت نیاد معلوم نیست فازش چیه اوففف
داشتم شیرینی درست میکردم امروز مشتریامون زیاد بود کلی شیرینی درست کردیم البته بیشترشو من درست کردم آقای جانگ فقط به من کمک میکرد بعد از مشتریا خسته روی صندلی نشستم خیلی خسته شده بودم آقای جانگ اومد کنارم روی صندلی نشست
آقای جانگ : خسته شدی ؟
جین : خیلی
آقای جانگ : ممنونم پسرم که کمکم کردی
جین : این چه حرفیه بایدم کمک کنم
آقای جانگ : اگه نبودی خیلی دست تنها میشدم
جین : ممنونم
اومدو بغلم کرد واقعا کوچولو بود
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
آقای جانگ : پسرم میتونی امروز زود تر بری خونه
جین : نه نمیشه هنوز ساعت 2 و نیمه
آقای جانگ : اشکالی نداره پسرم امروز خیلی کمکم کردی
جین : باشه...خیلی ممنونم
راه افتادم طرف خونه توی راه بودم وقتی رسیدم رفتم داخل خونه که پدرمو دیدم انگار منتظرم بود
پدر جین : اوه پسرم اومدی؟
بدون اینکه جوابشو بدم راهمو کشیدم و رفتم داشتم میرفتم که با حرفش سرجام وایسادم
پدر جین : عمت گفت فردا دعوتیم خونش؟
جین :......
بدون اینکه چیزی بگم رفتم طبقه بالا پیش ا/ت دستگیره درو کشیدم و بازش کردم رفتم داخل چشماش باز بود داشت به من نگاه میکرد
ا/ت : سلام
رفتم کنارش نشستم
جین : سلام خوبی؟
ا/ت : خوبم تو چطوری؟
جین : خوبم
ا/ت : چشمات اینو نمیگه
جین : فقط خستم
ا/ت : دروغ که نمیگی؟
ذهنم بخاطر عمم درگیر بود ولی نباید بفهمه
جین : نه دروغ نمیگم
ا/ت : امیدوارم
جین : ناهار خوردی؟
ا/ت : نه
جین : وایسا برات بیارم
ا/ت ویو
گفتش ناهار خوردی گفتم نه گفت وایسا برم برات بیارم تا خواست بره دستشو گرفتم
ا/ت : نرو کمکم کن بلند شم
جین : چی؟ نمیشه وایسا برات بیارم
ا/ت : نه لطفا کمکم کن نمیتونم خودم بلند شم
ناچار اومد و کمکم کرد با هر بدبختی ای که شده باید راه میوفتادم فردا ماموریت داشتم باید میرفتم یکم پیاده روی کنم تا راه بیوفتم کمکم کرد و پاشدم رفتیم سر میز ناهار پدر جین و کورالین هم بودن با کمک جین نشستم وقتی پدر جینو میدیدم دلم میخواست خفش کنم
کورالین : سلام
ا/ت و جین : سلام
دیگه هیچی نگفتیم و شروع کردیم به خوردن وسط ناهار بودیم که چشمم خورد به پدر جین به صندلیش تکیه داده بودو داشت با پوزخند نگام میکرد این چرا اینطوری نگام میکنه چیزی نگفتم و برگشتم به جین نگاه کردم داشت غذاشو میخورد به غذام خیره شدم وقتی اون پوزخندو دیدم اشتهام کور شد لعنتی
جین غذاش تموم شد و رو به من گفت
جین : چرا غذاتو نمیخوری؟
ا/ت : گشنم نیست....ممنونم
بعدشم سعی کردم پاشم
جین : وایسا وایسا
اومد کمکم و داشتیم میرفتیم سمت پله ها که بهش گفتم
ا/ت : میشه بریم حیاط؟
جین : چی؟ دکتر گفت باید استراحت کنی بعد تو میگی حیاط بیا برو بالا
ا/ت : لطفا....ببین هوا چقدر خوبه
جین : ...باشه
یه لبخند زدم
ا/ت : ممنون
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
آجوما: کاری داشتی بگو
ا/ت : باشه ممنونم
سرشو تکون داد و رفت دردم کمتر شده بود کم کم خوابم برد انگار اثر دارو هاس
جین ویو
داشتم به کارم میرسیدم که گوشیم زنگ خورد برداشتم عمه بود
جین : سلام
عمه : سلام پسرم خوبی؟
جین : خوبم شما چطوری ؟
عمه : خوبم پسرم
جین : کاری داشتی زنگ زدی عمه؟
عمه : پسرم به پدرت گفتم به تو هم میگم فردا شب بیاید خونه ی ما فقط نامزدتو نیار
جین : چی چرا؟
عمه : چون میخوام یه چیزایی بهت بگم نباید اون باشه
جین: چی میخواید بگید؟
عمه : میفهمی
جین : ...... باشه خداحافظ
عمه : خداحافظ
قط کردم.....ذهنمو درگیر کرد آخه چی میخواد بگه که میگه ا/ت نیاد معلوم نیست فازش چیه اوففف
داشتم شیرینی درست میکردم امروز مشتریامون زیاد بود کلی شیرینی درست کردیم البته بیشترشو من درست کردم آقای جانگ فقط به من کمک میکرد بعد از مشتریا خسته روی صندلی نشستم خیلی خسته شده بودم آقای جانگ اومد کنارم روی صندلی نشست
آقای جانگ : خسته شدی ؟
جین : خیلی
آقای جانگ : ممنونم پسرم که کمکم کردی
جین : این چه حرفیه بایدم کمک کنم
آقای جانگ : اگه نبودی خیلی دست تنها میشدم
جین : ممنونم
اومدو بغلم کرد واقعا کوچولو بود
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
آقای جانگ : پسرم میتونی امروز زود تر بری خونه
جین : نه نمیشه هنوز ساعت 2 و نیمه
آقای جانگ : اشکالی نداره پسرم امروز خیلی کمکم کردی
جین : باشه...خیلی ممنونم
راه افتادم طرف خونه توی راه بودم وقتی رسیدم رفتم داخل خونه که پدرمو دیدم انگار منتظرم بود
پدر جین : اوه پسرم اومدی؟
بدون اینکه جوابشو بدم راهمو کشیدم و رفتم داشتم میرفتم که با حرفش سرجام وایسادم
پدر جین : عمت گفت فردا دعوتیم خونش؟
جین :......
بدون اینکه چیزی بگم رفتم طبقه بالا پیش ا/ت دستگیره درو کشیدم و بازش کردم رفتم داخل چشماش باز بود داشت به من نگاه میکرد
ا/ت : سلام
رفتم کنارش نشستم
جین : سلام خوبی؟
ا/ت : خوبم تو چطوری؟
جین : خوبم
ا/ت : چشمات اینو نمیگه
جین : فقط خستم
ا/ت : دروغ که نمیگی؟
ذهنم بخاطر عمم درگیر بود ولی نباید بفهمه
جین : نه دروغ نمیگم
ا/ت : امیدوارم
جین : ناهار خوردی؟
ا/ت : نه
جین : وایسا برات بیارم
ا/ت ویو
گفتش ناهار خوردی گفتم نه گفت وایسا برم برات بیارم تا خواست بره دستشو گرفتم
ا/ت : نرو کمکم کن بلند شم
جین : چی؟ نمیشه وایسا برات بیارم
ا/ت : نه لطفا کمکم کن نمیتونم خودم بلند شم
ناچار اومد و کمکم کرد با هر بدبختی ای که شده باید راه میوفتادم فردا ماموریت داشتم باید میرفتم یکم پیاده روی کنم تا راه بیوفتم کمکم کرد و پاشدم رفتیم سر میز ناهار پدر جین و کورالین هم بودن با کمک جین نشستم وقتی پدر جینو میدیدم دلم میخواست خفش کنم
کورالین : سلام
ا/ت و جین : سلام
دیگه هیچی نگفتیم و شروع کردیم به خوردن وسط ناهار بودیم که چشمم خورد به پدر جین به صندلیش تکیه داده بودو داشت با پوزخند نگام میکرد این چرا اینطوری نگام میکنه چیزی نگفتم و برگشتم به جین نگاه کردم داشت غذاشو میخورد به غذام خیره شدم وقتی اون پوزخندو دیدم اشتهام کور شد لعنتی
جین غذاش تموم شد و رو به من گفت
جین : چرا غذاتو نمیخوری؟
ا/ت : گشنم نیست....ممنونم
بعدشم سعی کردم پاشم
جین : وایسا وایسا
اومد کمکم و داشتیم میرفتیم سمت پله ها که بهش گفتم
ا/ت : میشه بریم حیاط؟
جین : چی؟ دکتر گفت باید استراحت کنی بعد تو میگی حیاط بیا برو بالا
ا/ت : لطفا....ببین هوا چقدر خوبه
جین : ...باشه
یه لبخند زدم
ا/ت : ممنون
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۴۲.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.