خیال تو
پارت ۳
که کوک هرچی استارت میزد ماشین روشن نمیشد
کوک:هیونگ روشن نمیشه
ته:کوک وقت نداریم بیا با ماشین من بریم برای منم راحت تره با. ماشین خودم میرم دیگه بلیط قطار نمیگیرم
کوک:اوکی
دوباره چمدونا رو از توی صندوق عقب ماشین برداشتیم و داخل اون ماشین گذاشتیم سوار شدیم به طرف خونه شوگا هیونگ راه افتادیم بعد از رسیدن ماشینو جلوی در پارک کردیم
و زنگ درو زدیم
شوگا:کیه
کوک:شوگا هیونگ ماییم
شوگا:ماییم کیه ما ماییم نداریم اینجا
ته:هیونگ ببخشید دیر اومدیم حالا درو باز کن
شوگا:اههه بیایین تو
کوک سریع رفت تو باخنده گفت
کوک:ببینین ته هیونگ برام چی خریده
نامجون:اهههه کوک بچه شدییی عروسک اخههه
کوک ماجرای عروسکو براشون تعریف کرد
جین:اوو پس خیلی با ارزشه برات
کوک عروسک رو بیشتر تو آغوش گرفت
کوک:اره
ته هم به اعضا گفت که قراره روزی که اونا برگردن اون بره خونه مادربزرگش
کم کم همشون اماده شدن تا بخوان
جیمین شوگا توی اتاق شوگا خوابیدن
تهیونگ کوک جیهوپ تویاتاق نامجون جینم توی حال
(پرش به فردا صبح )
نامجون:خاب پسرا چجوری بریم؟
شوگا:منو جیمین جیهوپ خودت هیونگ تو ماشین من
کوک تهیونگ جین هیونگ تو ماشین ته
اعضا:باشه
اعضا همه چمدوناشون توی ماشینا گذاشتن و حرکت کردن
بعد از ۳ ساعت به مقصد رسیدن
کوک:هی ته هیونگگ خونموننن
ته نگاهش به خونه افتاد
خونه ای چوبی که تقریبا خرابه بود
نگاهش به پنجره اتاقش افتاد اتاقی که پر از خاطر بود شیشه های پنجره شکسته بودو خاکی
اروم در خونه رو باز کرد وارد شد
ته:بوی بچگیم میاد
جین:چه خونه خوشگلی داشتین
کوک: باورم نمیشه یروز تمام خاطراتمو اینجا گذاشتمو رفتم
ته:منم باورم نمیشه
نامجون:بهتره یه دستی به سر روی اینجا بکشیم
جیهوپ:خاب چون اینجا هفت نفرمون جا نمیشیم بهتره تقسیم شیم ...
نامجون:منو جین کوک میریم خونه کوک رو اماده میکنیم
ته:پس منو جیهوپ جیمین شوگا هیونگ اینجا میمونیم
همه شروع به کار کردن پرده های پنجره رو عوض کردیم تا باد وارد نشه جارو کردیم
خاک های روی مبل کابینتا رو گرفتیم
فرش هارو دوباره از انباری در اوردیم و پهن کردیم
دوباره شد مثل خونه بچگیم
با خستگی وارد اتاق خوابم شد به طرف پنجره رفتم
تختم هنوزم همون تخت بچگیم بود اروم روش نشستم به بیرون از پنجره نگاه کردم صحنه ای اشنا
کوک داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد
دقیقا ۵ سالم بود که تو یکی از شبای زمستون این صحنه رو دیدم یه پسر یچه. ۳ ساله روی پنجره
که خیلی کیوت بود
از همون جا دوستی منو کوک شروع شد
کوک:هگعههههه ته هیونگگگگ اینجاییی؟جین هیونگ داره غذا درست میکنه بیایین بخوریم
ته:باشه
ته:بچه ها بریم شام
اون شب همه دور هم شام خوردن کلی حرف زدن بهشون خوش گذشت یک هفته به همین صورت گذشت کلی روزای خوب
جین:خاب پسرا دیگه وقت رفتنه
کوک:خیلی دلم. برای اینجا تنگ میشه
نامجون:قول میدم از این به بعد خیلی زود زود بیاییم چون منم خیلی خوشم اومده
الانم که خونه رو تعمیر کردیم میشه توش موند
ته:خاب پسرا ... سلامت برسین خونه
کوک:دلم تنگ میشهههه ...میشه منم بیام؟
ته؛نه کوک راه طولانیه ..بعدش مادربزرگمم مریضه زود میرم برمیگردم
کوک"باشه
همه سوار ماشین شدن شوگا راننده بود جین روی صندلی شاگرد نشسته بود نامجون و کوک و جیمین و جیهوپم پشت نشسته بودن
کوک:دلم برای ته هیونگ تنگ شده (گریه )
جین:اااااا کوک تو دیگه بچه نیستی که گریه میکنی
کوک کوله پشتیشو برداشت و عروسکشو از توش در اورد و بغل کرد
کوک:نههههه
ویو ته
اعضا رفتن منم حرکت کردم به سمت خونه مادر بزرگم تا اونجا ۶ ساعت راه بود
تقريبا ۲ ساعتشو رفته بودم حسابی خوابم میومد متوجه چیزی نشدم چشمام اروم اروم بسته شد که بعدش با شنیدن صدای بوق و حس درد توی پاهام چشمامو باز کرد وایی نهههه تصادف کرده بودم سعی کردم خودمو تکون بدم ولی نشد چشمام درست نمیدید سرم گیج میرفت
که بعد سیاهیی
ویو شوگا
همه توی ماشین خوابیده بودن کوک یجوری اون عروسکو بغل کرده بود که دستاش قرمز شده بود توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد همه بیدار شدن
جین:من بردارم؟
شوگا:بردار
جین؛ناشناسه!
الو
بله
بله
دوستشم
چییییییی
تصادف
کجاست
کدوم بیمارستان
زودمیاییم
اره ممنون
جین؛شوگا دور بزنننننن ته تصادف کرده
کوک:چیییییییییییی
تا پارت بعدی بای بای
از الان جعبه های دستمال کاغذیو برای پارت بعدی کنارتون بزارین 🥀🥲
شرط
لایک ۱۸
کامنت ۶
که کوک هرچی استارت میزد ماشین روشن نمیشد
کوک:هیونگ روشن نمیشه
ته:کوک وقت نداریم بیا با ماشین من بریم برای منم راحت تره با. ماشین خودم میرم دیگه بلیط قطار نمیگیرم
کوک:اوکی
دوباره چمدونا رو از توی صندوق عقب ماشین برداشتیم و داخل اون ماشین گذاشتیم سوار شدیم به طرف خونه شوگا هیونگ راه افتادیم بعد از رسیدن ماشینو جلوی در پارک کردیم
و زنگ درو زدیم
شوگا:کیه
کوک:شوگا هیونگ ماییم
شوگا:ماییم کیه ما ماییم نداریم اینجا
ته:هیونگ ببخشید دیر اومدیم حالا درو باز کن
شوگا:اههه بیایین تو
کوک سریع رفت تو باخنده گفت
کوک:ببینین ته هیونگ برام چی خریده
نامجون:اهههه کوک بچه شدییی عروسک اخههه
کوک ماجرای عروسکو براشون تعریف کرد
جین:اوو پس خیلی با ارزشه برات
کوک عروسک رو بیشتر تو آغوش گرفت
کوک:اره
ته هم به اعضا گفت که قراره روزی که اونا برگردن اون بره خونه مادربزرگش
کم کم همشون اماده شدن تا بخوان
جیمین شوگا توی اتاق شوگا خوابیدن
تهیونگ کوک جیهوپ تویاتاق نامجون جینم توی حال
(پرش به فردا صبح )
نامجون:خاب پسرا چجوری بریم؟
شوگا:منو جیمین جیهوپ خودت هیونگ تو ماشین من
کوک تهیونگ جین هیونگ تو ماشین ته
اعضا:باشه
اعضا همه چمدوناشون توی ماشینا گذاشتن و حرکت کردن
بعد از ۳ ساعت به مقصد رسیدن
کوک:هی ته هیونگگ خونموننن
ته نگاهش به خونه افتاد
خونه ای چوبی که تقریبا خرابه بود
نگاهش به پنجره اتاقش افتاد اتاقی که پر از خاطر بود شیشه های پنجره شکسته بودو خاکی
اروم در خونه رو باز کرد وارد شد
ته:بوی بچگیم میاد
جین:چه خونه خوشگلی داشتین
کوک: باورم نمیشه یروز تمام خاطراتمو اینجا گذاشتمو رفتم
ته:منم باورم نمیشه
نامجون:بهتره یه دستی به سر روی اینجا بکشیم
جیهوپ:خاب چون اینجا هفت نفرمون جا نمیشیم بهتره تقسیم شیم ...
نامجون:منو جین کوک میریم خونه کوک رو اماده میکنیم
ته:پس منو جیهوپ جیمین شوگا هیونگ اینجا میمونیم
همه شروع به کار کردن پرده های پنجره رو عوض کردیم تا باد وارد نشه جارو کردیم
خاک های روی مبل کابینتا رو گرفتیم
فرش هارو دوباره از انباری در اوردیم و پهن کردیم
دوباره شد مثل خونه بچگیم
با خستگی وارد اتاق خوابم شد به طرف پنجره رفتم
تختم هنوزم همون تخت بچگیم بود اروم روش نشستم به بیرون از پنجره نگاه کردم صحنه ای اشنا
کوک داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد
دقیقا ۵ سالم بود که تو یکی از شبای زمستون این صحنه رو دیدم یه پسر یچه. ۳ ساله روی پنجره
که خیلی کیوت بود
از همون جا دوستی منو کوک شروع شد
کوک:هگعههههه ته هیونگگگگ اینجاییی؟جین هیونگ داره غذا درست میکنه بیایین بخوریم
ته:باشه
ته:بچه ها بریم شام
اون شب همه دور هم شام خوردن کلی حرف زدن بهشون خوش گذشت یک هفته به همین صورت گذشت کلی روزای خوب
جین:خاب پسرا دیگه وقت رفتنه
کوک:خیلی دلم. برای اینجا تنگ میشه
نامجون:قول میدم از این به بعد خیلی زود زود بیاییم چون منم خیلی خوشم اومده
الانم که خونه رو تعمیر کردیم میشه توش موند
ته:خاب پسرا ... سلامت برسین خونه
کوک:دلم تنگ میشهههه ...میشه منم بیام؟
ته؛نه کوک راه طولانیه ..بعدش مادربزرگمم مریضه زود میرم برمیگردم
کوک"باشه
همه سوار ماشین شدن شوگا راننده بود جین روی صندلی شاگرد نشسته بود نامجون و کوک و جیمین و جیهوپم پشت نشسته بودن
کوک:دلم برای ته هیونگ تنگ شده (گریه )
جین:اااااا کوک تو دیگه بچه نیستی که گریه میکنی
کوک کوله پشتیشو برداشت و عروسکشو از توش در اورد و بغل کرد
کوک:نههههه
ویو ته
اعضا رفتن منم حرکت کردم به سمت خونه مادر بزرگم تا اونجا ۶ ساعت راه بود
تقريبا ۲ ساعتشو رفته بودم حسابی خوابم میومد متوجه چیزی نشدم چشمام اروم اروم بسته شد که بعدش با شنیدن صدای بوق و حس درد توی پاهام چشمامو باز کرد وایی نهههه تصادف کرده بودم سعی کردم خودمو تکون بدم ولی نشد چشمام درست نمیدید سرم گیج میرفت
که بعد سیاهیی
ویو شوگا
همه توی ماشین خوابیده بودن کوک یجوری اون عروسکو بغل کرده بود که دستاش قرمز شده بود توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد همه بیدار شدن
جین:من بردارم؟
شوگا:بردار
جین؛ناشناسه!
الو
بله
بله
دوستشم
چییییییی
تصادف
کجاست
کدوم بیمارستان
زودمیاییم
اره ممنون
جین؛شوگا دور بزنننننن ته تصادف کرده
کوک:چیییییییییییی
تا پارت بعدی بای بای
از الان جعبه های دستمال کاغذیو برای پارت بعدی کنارتون بزارین 🥀🥲
شرط
لایک ۱۸
کامنت ۶
- ۲.۹k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط