✞رمان انتقام✞
✞رمان انتقام✞
پارت ششم🖤
ارسلان: اخه دروغم نگفتم همش راسته...
دیانا: از جام بلند شدم..
ارسلان: کجا؟
دیانا: میخوام برم بستنی بگیرم...
ارسلان: وایسا منم میام..
دیانا: پشت سر من داشت میومد دوتا بستنی خریدم نشستیم توی پارک خوردیم
ارسلان: خب بگو تو این 9 ماه چیکار کردی؟
دیانا: هیچی...هر روز تکراری میگذشت
ارسلان: واسه منم همینطوری بود...
دیانا: تو ک خارج از کشور بودی
ارسلان: اووو حواست بوده پس
دیانا: معلومه دیگه
دیانا: اگه امروز روزمو خراب نمیکردی میخواستم به پسره بعله بگم
ارسلان: مگه حق من دست توعه...
دیانا: بله ک دست منه...
دیانا: من الان فقط به چشم رفیق تورو میبینم
ارسلان: منم بیشتر نمیبینم
دیانا: پس حق نداری تایین تکلیف کنی واسه من
ارسلان: میکنم همینی ک هست
دیانا: ی دفعه اعصبانی شدم بستنی کوبیدم تو صورتش اونم ی دفعه دیدم که بستنی مو کوبید تو صورتم...
ارسلان: ریدی تو موهام دیانا
دیانا: وای صورتم داره یخ میزنه
ارسلان: ساکت باش دیگههه
دیانا: ای بابا دستشویی هم که پیدا نمیشه اینا همش مردونس
ارسلان: برو یکی برا خودت پیدا کن خاله دیانا
دیانا: ساکت باش دیگه ارسلان
دیانا: صورتم و شستم ارسلان هنوز درگیر موهاش بود ک نزدیکش شدم بهش کمک کردم
ارسلان: باز میخوای آرایش کنی
دیانا: با اجازه ی شما
دیانا: از تو کیفم لواز ارایشمو در اوردم و ارایشمو دوباره کردم کل ارایشام ریخته بود و در اخر رژ بنفشو روی لبام زدم
ادامه دارد...
پارت ششم🖤
ارسلان: اخه دروغم نگفتم همش راسته...
دیانا: از جام بلند شدم..
ارسلان: کجا؟
دیانا: میخوام برم بستنی بگیرم...
ارسلان: وایسا منم میام..
دیانا: پشت سر من داشت میومد دوتا بستنی خریدم نشستیم توی پارک خوردیم
ارسلان: خب بگو تو این 9 ماه چیکار کردی؟
دیانا: هیچی...هر روز تکراری میگذشت
ارسلان: واسه منم همینطوری بود...
دیانا: تو ک خارج از کشور بودی
ارسلان: اووو حواست بوده پس
دیانا: معلومه دیگه
دیانا: اگه امروز روزمو خراب نمیکردی میخواستم به پسره بعله بگم
ارسلان: مگه حق من دست توعه...
دیانا: بله ک دست منه...
دیانا: من الان فقط به چشم رفیق تورو میبینم
ارسلان: منم بیشتر نمیبینم
دیانا: پس حق نداری تایین تکلیف کنی واسه من
ارسلان: میکنم همینی ک هست
دیانا: ی دفعه اعصبانی شدم بستنی کوبیدم تو صورتش اونم ی دفعه دیدم که بستنی مو کوبید تو صورتم...
ارسلان: ریدی تو موهام دیانا
دیانا: وای صورتم داره یخ میزنه
ارسلان: ساکت باش دیگههه
دیانا: ای بابا دستشویی هم که پیدا نمیشه اینا همش مردونس
ارسلان: برو یکی برا خودت پیدا کن خاله دیانا
دیانا: ساکت باش دیگه ارسلان
دیانا: صورتم و شستم ارسلان هنوز درگیر موهاش بود ک نزدیکش شدم بهش کمک کردم
ارسلان: باز میخوای آرایش کنی
دیانا: با اجازه ی شما
دیانا: از تو کیفم لواز ارایشمو در اوردم و ارایشمو دوباره کردم کل ارایشام ریخته بود و در اخر رژ بنفشو روی لبام زدم
ادامه دارد...
۷.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.