رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱
ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست و گفتم ترمز پاره نکن دیانا خانم من فقط یه سوال کردم ولی مثل اینکه
دیانا: دیگه داشت یکم یکم به جاهای باریک میرسید جریان اوه اوه از روی صندلی بلند شدم و گفتم رئیس اگر امری ندارید من میخوام کارم و انجام بدم
ارسلان: انجام بدید مشکلی نیست میخوام تو اتاق کارمندم یا بهتره بگم زنم میخوام بمونم
دیانا: سیستمم داشت کم کم قاطی میکرد داشتم لو میرفتم نمیخواستم از خودم این ضعف و نشون بدم اما تا کی
ارسلان: آروم باش تا دوساعت دیگه وقت داری فکر کنی
دیانا: درسته دوسش داشتم اما رفت رو مخم خوب دوست دارم چی میخوای بشنوی هوف خیلی خونسرد گفتم باشه
ارسلان: ابروهام بی اختیار بالا رفت تک خنده ای کردم و گفتم دو دقیقه تون رفت
دیانا: ببخشید اگر من جوابم نه باشه شما بازم دلتون میخواد زود بشنوید
ارسلان: اوهوم معلومه
دیانا: به چه دلیلی
ارسلان: حتی اگر شما نه هم بگید من میتونم شما رو مال خودم کنم
دیانا: لبخندی داشت رو لبم مینشست که جلوشو گرفتم و تبدیل به اخمش کردم
ارسلان: نگاهی به ساعت کردم دو دقیقه دیگه رفت هوم فقط یک ساعت و ۴۵ دقیقه فرصت دارید توی اتاق منتظرتونم خانم
دیانا: از اتاق رفت بیرون نمیدونستن بخندن یا عصبی باشم
.... مدتی بعد ...
دیانا: صدای گوشیم دراومد گوشی ور داشتم دیدم نوشته وقتون به پیان رسید پاشدم و از اتاق رفتم بیرون به سمت اتاق گش رفتم و در زدم با صدای جذابش گفت بیا تو در و باز کردم و سمت میزش رفتم با لوندی گوشه میزش نشستم که
ارسلان: از صندلیم پاشدم و میز و دور زدم و رو به روش قرار گرفتم خوب
دیانا: خوب که
ارسلان: منتظر نگاهش میکردم
دیانا: با خجالت سر پایین انداختم و گفتم م من منم دوستون دارم
ارسلان: قلبم محکم به درودیوار بدنم میکوبید یه بار دیگه بلند بگو
دیانا: توی چشاش نگاه کردم ملوس شروع کردم به خوندن شعر و از میز پایین اومدم و گفتم چیشد در من نمیدانم فقط دیدم پریشانم در آن یک لحظه فهمیدم که خیلی دوست دارم
ارسلان: صدای تند تند زدن قلبم قشنگ کنار گوشم میزد
دیانا: کمی خندم گرفت مگه نمیخواستی جوابم و بشنوی پس چرا سکوت کردی
ارسلان: درسته میخواستم بشنوم اما دختر خوب خبر خوب و یهویی میدن
دیانا: خجالتی سر پایین انداختم
ارسلان: دستم و زیر چونش گذاشتم و....
یک نفر تا ۵۴۰ تاییشدنمون و ۱۰ پارت هدیه
پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱
ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست و گفتم ترمز پاره نکن دیانا خانم من فقط یه سوال کردم ولی مثل اینکه
دیانا: دیگه داشت یکم یکم به جاهای باریک میرسید جریان اوه اوه از روی صندلی بلند شدم و گفتم رئیس اگر امری ندارید من میخوام کارم و انجام بدم
ارسلان: انجام بدید مشکلی نیست میخوام تو اتاق کارمندم یا بهتره بگم زنم میخوام بمونم
دیانا: سیستمم داشت کم کم قاطی میکرد داشتم لو میرفتم نمیخواستم از خودم این ضعف و نشون بدم اما تا کی
ارسلان: آروم باش تا دوساعت دیگه وقت داری فکر کنی
دیانا: درسته دوسش داشتم اما رفت رو مخم خوب دوست دارم چی میخوای بشنوی هوف خیلی خونسرد گفتم باشه
ارسلان: ابروهام بی اختیار بالا رفت تک خنده ای کردم و گفتم دو دقیقه تون رفت
دیانا: ببخشید اگر من جوابم نه باشه شما بازم دلتون میخواد زود بشنوید
ارسلان: اوهوم معلومه
دیانا: به چه دلیلی
ارسلان: حتی اگر شما نه هم بگید من میتونم شما رو مال خودم کنم
دیانا: لبخندی داشت رو لبم مینشست که جلوشو گرفتم و تبدیل به اخمش کردم
ارسلان: نگاهی به ساعت کردم دو دقیقه دیگه رفت هوم فقط یک ساعت و ۴۵ دقیقه فرصت دارید توی اتاق منتظرتونم خانم
دیانا: از اتاق رفت بیرون نمیدونستن بخندن یا عصبی باشم
.... مدتی بعد ...
دیانا: صدای گوشیم دراومد گوشی ور داشتم دیدم نوشته وقتون به پیان رسید پاشدم و از اتاق رفتم بیرون به سمت اتاق گش رفتم و در زدم با صدای جذابش گفت بیا تو در و باز کردم و سمت میزش رفتم با لوندی گوشه میزش نشستم که
ارسلان: از صندلیم پاشدم و میز و دور زدم و رو به روش قرار گرفتم خوب
دیانا: خوب که
ارسلان: منتظر نگاهش میکردم
دیانا: با خجالت سر پایین انداختم و گفتم م من منم دوستون دارم
ارسلان: قلبم محکم به درودیوار بدنم میکوبید یه بار دیگه بلند بگو
دیانا: توی چشاش نگاه کردم ملوس شروع کردم به خوندن شعر و از میز پایین اومدم و گفتم چیشد در من نمیدانم فقط دیدم پریشانم در آن یک لحظه فهمیدم که خیلی دوست دارم
ارسلان: صدای تند تند زدن قلبم قشنگ کنار گوشم میزد
دیانا: کمی خندم گرفت مگه نمیخواستی جوابم و بشنوی پس چرا سکوت کردی
ارسلان: درسته میخواستم بشنوم اما دختر خوب خبر خوب و یهویی میدن
دیانا: خجالتی سر پایین انداختم
ارسلان: دستم و زیر چونش گذاشتم و....
یک نفر تا ۵۴۰ تاییشدنمون و ۱۰ پارت هدیه
- ۵۷۲
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط