فریدونمشیری

#فریدون_مشیری

دفتر شعر: بهار را باورکن

#آخرین جرعه این جام


همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد
اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خندهء جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که
لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم

من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها
تو بخند 
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر تو ببند تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
#hese_khob

پنجشنبه پنجم #اردیبهشت ۱۳۹۸
ساعت بیست و یک : سیزده دقیقه
۱۸۱۸
۱۸۰۳
دیدگاه ها (۷)

ممنوعه ها ، همیشه زیبایند...مثل نگاه تو ، برای منمثل لبان من...

سیب بکری برای خوردن نیستتا تهِ باغ را دهن زده‌اند ... #علیرض...

بابا بزرگ می‌گفت یک شب تو آسمون ستاره ای میاد که فقط همون یک...

وقتی میخوای رژیم بگیری یه دفعه شروع نکن به هیچی نخوردن، کم ک...

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط