رمان حامی:)🦋🌙پارت ۸م
رمان حامی:)🦋🌙پارت ۸م
از زبان باران:
وقتی باکس و باز کردم ی لیوان و ی رز سفید توش بود که خیلی قشنگ بود
درو باز کردم که سریع برم از حامیم تشکر کنم ولی نبودن
ی نامه هم چسبیده بود به یخچال نوشته بود :
باران قشنگم!
🌙سعی کن بدون ما طاقت بیاری
ما رو دارن میبرن تا......
از طرف حامیم
از زبان باران:
واییی نشستم کلی عر زدم سریع ماشینو برداشتم و رفتم به اون ادرسی که میدونستم چون تنها جایی بود که خلوت بود و هیچکس توش نمیرفت
که حامیمو دیدم
سریع رفتم بغلش
و کسی اونجا نبود رفته بودن ماشینشونو بیارن
که خلاصه چشم بند اشونو باز کردم و رفتیم سمت ماشین
همه سوار شدیم و من گاز دادم
علیرضا و فرید و حامیم و عسل:
واییی مرسی باران که نجاتمون دادی 🦋🌙
باران:
خواهش میکنم کار خاصی انجام ندادم!
عسل:
نگو این کارت برا ما خیلی ارزش داشت و گرنه ما اینجا نبودیم الان
باران :
خدانکنه عه🖤🌙
عسل:
باش دیگه نمیگم😂🌙
باران:
افرین
علیرضا :
باران بی زحمت مارو برسون خونه
باران:
چشم حتما میرسونم.....
این داستان ادامه داره...
از زبان باران:
وقتی باکس و باز کردم ی لیوان و ی رز سفید توش بود که خیلی قشنگ بود
درو باز کردم که سریع برم از حامیم تشکر کنم ولی نبودن
ی نامه هم چسبیده بود به یخچال نوشته بود :
باران قشنگم!
🌙سعی کن بدون ما طاقت بیاری
ما رو دارن میبرن تا......
از طرف حامیم
از زبان باران:
واییی نشستم کلی عر زدم سریع ماشینو برداشتم و رفتم به اون ادرسی که میدونستم چون تنها جایی بود که خلوت بود و هیچکس توش نمیرفت
که حامیمو دیدم
سریع رفتم بغلش
و کسی اونجا نبود رفته بودن ماشینشونو بیارن
که خلاصه چشم بند اشونو باز کردم و رفتیم سمت ماشین
همه سوار شدیم و من گاز دادم
علیرضا و فرید و حامیم و عسل:
واییی مرسی باران که نجاتمون دادی 🦋🌙
باران:
خواهش میکنم کار خاصی انجام ندادم!
عسل:
نگو این کارت برا ما خیلی ارزش داشت و گرنه ما اینجا نبودیم الان
باران :
خدانکنه عه🖤🌙
عسل:
باش دیگه نمیگم😂🌙
باران:
افرین
علیرضا :
باران بی زحمت مارو برسون خونه
باران:
چشم حتما میرسونم.....
این داستان ادامه داره...
۳.۰k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.