My scary vampire...
My scary vampire...
پارت ۵
ویو ا.ت
وقتی ب هوش اومدم هیچ اتفاقی نیوفتاده بود و اون اینجا نبود ... نگا کردم اما جاییم اسیب ندیده بود ...
یهو در باز شد ... جونگکوک بود ... خودم رو زدم به خواب ... اومد پیشم
ویو کوکی ..
نم چرا ولی برعکس همه دلم میخواست به ا.ت سخت نگیرم و... نمیدونم چ مرگم بود ولی تصمیم گرفتم زیاد اذیتش نکنم .. رفتم توی اتاق پیشش هنوز خواب بود
رفتم کنارش روی تخت نشستم و دستمو کشیدم روی سرش ...
کوکی : هه گوگولی وقتی میخوابه کیوت میشع هعی ولی من خون میخوام الان ...
وقتی اون موقع اونجا اونطوری بوسیدم خیلیی شکه شدم و ... عصبانی ولی اون گزاشت ای حس رو هم تجربه کنم هعی شاید باید بزارم منو با اسم کوچیکم صدا کنه ...
از اتاق رفتم بیرون
ویو ا.ت ...
اون چی بلغور میکرد واقعا سرم رو نوازش کرد 😐
هعیی نزدیکای ظهر بود با ترس از اتاق اومدم بیرون ک ....
هاننن این چیه ...
چ سفره ی این همه رو کی میخورع ...
چن تا اجوما دورم جمع شدن ....
اجوما : خانم بیاید غذاتونو بخورید این سفره مال شماست ...
ا.ت : ارباب نیست ؟
اجوما : نه ایشون فعلا بیرونن
نشستم سر سفره و غذا خوردم ...
وقتی غذام تموم شد اجوما ها بردنم و ... بهم رسیدن از (لحاظ ارایشی . مراقبت پوستی . بهداشت . مو . لباس . و... ) همه چی ...
حدود ساعت ۶:۴۰ بود ک جونگکوک اومد ...
ی کت سلوار دارک خوشگل پوشیده بود و .... خیلی جذاب شدع بود ....
همه : سلام ارباب ( تعضیم )
منم تعضیم کردم و ...
کوکی : ( ب ا.ت نگاه کرد ) دستشو گرفت ... . با من بیا
ا.ت : 😐...
کوکی : خوب خوبه خیلی خوشگل شدی
ا.ت : ممنونم ولی اینا برا چیه ...
کوکی : امشب اینجا یه مهمونیه و ت نقش دوست دختر منو بازی میکنی فهمیدی ؟
ا.ت : هاننن چییی ن ن امکان نداره من نمیتونم
کوکی : باید بتونی ...
پارت بعد ؟
هوم ممنون لطفا بازم حمایت کنین ...
پارت بعد رو احتمالا امروز میزارم ...
پارت ۵
ویو ا.ت
وقتی ب هوش اومدم هیچ اتفاقی نیوفتاده بود و اون اینجا نبود ... نگا کردم اما جاییم اسیب ندیده بود ...
یهو در باز شد ... جونگکوک بود ... خودم رو زدم به خواب ... اومد پیشم
ویو کوکی ..
نم چرا ولی برعکس همه دلم میخواست به ا.ت سخت نگیرم و... نمیدونم چ مرگم بود ولی تصمیم گرفتم زیاد اذیتش نکنم .. رفتم توی اتاق پیشش هنوز خواب بود
رفتم کنارش روی تخت نشستم و دستمو کشیدم روی سرش ...
کوکی : هه گوگولی وقتی میخوابه کیوت میشع هعی ولی من خون میخوام الان ...
وقتی اون موقع اونجا اونطوری بوسیدم خیلیی شکه شدم و ... عصبانی ولی اون گزاشت ای حس رو هم تجربه کنم هعی شاید باید بزارم منو با اسم کوچیکم صدا کنه ...
از اتاق رفتم بیرون
ویو ا.ت ...
اون چی بلغور میکرد واقعا سرم رو نوازش کرد 😐
هعیی نزدیکای ظهر بود با ترس از اتاق اومدم بیرون ک ....
هاننن این چیه ...
چ سفره ی این همه رو کی میخورع ...
چن تا اجوما دورم جمع شدن ....
اجوما : خانم بیاید غذاتونو بخورید این سفره مال شماست ...
ا.ت : ارباب نیست ؟
اجوما : نه ایشون فعلا بیرونن
نشستم سر سفره و غذا خوردم ...
وقتی غذام تموم شد اجوما ها بردنم و ... بهم رسیدن از (لحاظ ارایشی . مراقبت پوستی . بهداشت . مو . لباس . و... ) همه چی ...
حدود ساعت ۶:۴۰ بود ک جونگکوک اومد ...
ی کت سلوار دارک خوشگل پوشیده بود و .... خیلی جذاب شدع بود ....
همه : سلام ارباب ( تعضیم )
منم تعضیم کردم و ...
کوکی : ( ب ا.ت نگاه کرد ) دستشو گرفت ... . با من بیا
ا.ت : 😐...
کوکی : خوب خوبه خیلی خوشگل شدی
ا.ت : ممنونم ولی اینا برا چیه ...
کوکی : امشب اینجا یه مهمونیه و ت نقش دوست دختر منو بازی میکنی فهمیدی ؟
ا.ت : هاننن چییی ن ن امکان نداره من نمیتونم
کوکی : باید بتونی ...
پارت بعد ؟
هوم ممنون لطفا بازم حمایت کنین ...
پارت بعد رو احتمالا امروز میزارم ...
۴.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.