DARKLIKEBLACK

#DARK_LIKE_BLACK
part 28
تهیونگ:
با اینه جای پونز ها خیلی میسوخت ولی به رو خودم نیاوردم و دوباره مشغول آویزا شدم
***
& هوففف بلاخره تموم شد
+ آره ممنون بابت کمکمت
& خواهش میکنم
+ الان فقط باید منتظر اونا بشینیم
& اوهوم
نشسته بودیم رو مبل و سرمون تو گوشیامون بود که صدای در اومد
به رکیتا نگاهی انداختم و با دستم اشاره کردم بریم
بلند شدیم و دو طرف در وایسادیم تا در باز شد کل برف شادی رو خالی کردم رو سر میا و رکیتا هم هرچی خورده کاغذ رنگی بود رو ریخت رو برف شادیا
و بعد از کلی جیغ و داد یه نگاهی به صورت میا انداختم که خشکم زد
& آ..قا...ی....بن...گ...ش..ش...ما...یی....د...!!!
رکیتا با این حرفم خشکش زد
آقای بنگ با داد گفت: اینجا چخبرههههه
+ ببخشید تولد میا بود فکر کردیم شما میا هستید اما شما میا نیستید
اونم گیج شده بود
& ببخشید آقای بنگ
آقای بنگ: مهم نیست حالا اونا کجا هستن خیلی دیر کردن قرار بود زود برن شهربازی و بیان
+ نمیدونیم کجان
آقای بنگ: پس پاشید بریم دنبالشون
باشه ای گفتیم و به طرف اتاقامون راه افتادیم تا لباسامون رو عوض کنیم که صدای آقای بنگ متوقفم کرد
آقای بنگ: تهیونگ چرا پشت شلوارت سوراخ سوراخه؟
بعد از این حرف آقای بنگ رکیتا که داشتم از خنده میپوکید پرید تو اتاقش
آقای بنگ هم با دیدن ری اکشن رکیتا هیچی نگفت یه خنده کوچیکی کرد
نامجون:
کیف مارنی پیدا نشد و مجبور شدیم پیاده برگردیم خونه بخاطر همین هم خیلی طول کشید و دیر رسیدیم
جیمین از همه جلو تر راه میرفت و مارنی هم با نگاهی که توش هزار جور نقشه قتل بود جیمینو نگاه میکرد و راه میرفت
~ آخیششش بلاخره رسیدیم
وقتی در خونه رو باز کردیم خونه تزیین شده بود و به بهم ریخته ترین شکل ممکن بود
~ رکیتا و تهیونگ کجان؟
هوسوک: الان به موبایل تهیونگ زنگ میزنم
همه ساکت بودن که صدای موبایل تهیونگ اومد
~ گوشیش رو خونه جا گذاشته
_ وایساد به رکیتا زنگ بزنم
_ در دسترس نیست
با جیغ سانهی همه به طرفش برگشتیم
_ چی شد؟!
÷ مبل خونیه!
همه باهم: چیییییییییییی؟!!!!
جین: نکنه که...
~ نگران نباشید الان به آقای بنگ زنگ میزنم
بعد از چندتا بوق برداشت
؛ الو؟
~ سلام آقای بنگ
؛ سلام چطوری نامجون؟ کجایید؟
~ خوبم ممنون خونه ایم
؛ بله کاری داشتین؟
~ تهیونگ و رکیتا رو دزدیدن
؛ نه بابا الان پیش من بودن
~ شما کجایید؟
؛ اومده بودیم شهر بازی دنبال شما
~ ما خونه ایم
؛ پس چرا ماشین مارنی اینجاست؟
~ کیفش رو گم کرده سوییچ و موبایلش هم توش بوده
؛ باشه الان میایم
~ خداحافظ
؛ خداحافظ

نظر فراموش نشه
دیدگاه ها (۱۴)

#DARK_LIKE_BLACKpart 29رکیتا:از پی دی نیم جدا شده بودیم تا ز...

چقد کوکی به ایران نزدیکه😍😯😂

داستان عاشقانه خیلی زیبا 👇پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که...

داستان عاشقانه خیلی زیبا 👇ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳

کاش براتون مهم بودم

#عشق_جنایت 🔪پارت53تهیونگ:بیب بیایِنا:اوکی ددیهیونگ:بابا چرا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط