کفشهایم کجاست میخواهم بیخبر راهی سفر بشوم

کفش‌هایم کجاست‌؟ می‌خواهم بی‌خبر راهی سفر بشوم‌
مدتی بی‌بهار طی بکنم دو سه پاییز دربدر بشوم‌ .

خسته‌ام از تو، از خودم‌، از ما؛ «ما» ضمیر بعیدِ زندگی‌ام‌
دو نفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم‌ .

یک نفر در غبار سرگردان‌، یک نفر مثل برگ در طوفان‌
می‌روم گم شوم برای خودم‌، کم برای تو درد سر بشوم‌ .

حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم‌
آه خیلی از آن شکسته‌ترم که عصای غم پدر بشوم‌ .

پدرم گفت‌: «دوستت دارم‌، پس دعا می‌کنم پدر نشوی»
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم‌ .

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است‌
نیستم در حدود حوصله‌ها، پس چه بهتر که مختصر بشوم‌ .

دورها قبر کوچکی دارم بی‌اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه‌گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه‌تر بشوم

#مهدی_فرجی
دیدگاه ها (۵)

دوست دارم به من بگویی "تو"!، بی تکلف، مدام و در همه حالمی رس...

چشمش شبیه چشم تو بود و نگاه توانگار قلبم از بدنم کنده می شود...

در پس پرده بسی راز نهان می بینمیک جهان عشق در این کنج جهان م...

نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدنبا غمی سنگین رسیدن پیش...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط