عشق بی رحمانه
عشق بی رحمانه
Part13
مادر ات: خوب برو یه قرص از کشو بردار
ات: باشه
ات قرص خورد
بعد از ۴ دقیقه
ات:مامان من میرم بیرون قدم بزنم کمی آوا بخورم
مادر ات:اوکی
ات رفت بیرون داشت تو خیابون ها قدم میزد یهو یکی کمر ات رو گرفت و چسبوند به دیوار
خودش بود
خود عوضیش بود
جونگکوک ات رو چسبوندم به دیوار و نزدیکش شد
جونگکوک:فکر ازدواج با کسی رو از ذهنت بیرون کن
ات: هه.. به تو چه ربطی داره؟
جونگکوک:خفه شو(عربده)
ات بغض کرده
اون جونگکوک قبلی نبود
خیلی فرق کرده بود
خیلی سرد شده بود
جونگکوک: تازشم.. شنبه هفته بعد عروسیمونه... خوشحال میشم بیای عروسیمون( نیشخند)
ات: ع..عوضی
جونگکوک: خدانگهدار جئون ات
جونگکوک رفت
ات: جئون ات؟ این روانیه . احمق سادیسمی خودش میگه ازت متنفرم و ازم جده میشه بعد میگه جئون ات..
اشکام ریخت
تو راه خونه کلا اششکمیریختم
چرا یهو همه چی عوض شد؟
قلبش سنگه مگه؟
کلا سردِ سرد شد
به خونه رسیدم
خداروشکر رفته بودن
رفتم اتاقم خوابیدم
فردا صبح جمعه
ویو ات
صبح بلند شدم
از اتاقن رفتم بیرون
چرا کسی نیست
یه یادداشت بود
بازش کردم
نوشته از طرف مامان
دخترم صبح بخیر.. برو صبحانه بخور، پدرت سرکارا منم اومدم خونه مادرجونگکوک تا بهش برای عروسی فردای کوک کمک کنم.. باعت ۱۲ مارینا میاد دنبالت بیای پیش من
خدافظ
چی؟؟؟؟؟ بابا اینا دیگه کیننن
مگه نمیفهمن جونگکوک منو ولکرده باز بلند میشن میرن
شرایط پارت بعد
۱۴لایک
۶کامنت
Part13
مادر ات: خوب برو یه قرص از کشو بردار
ات: باشه
ات قرص خورد
بعد از ۴ دقیقه
ات:مامان من میرم بیرون قدم بزنم کمی آوا بخورم
مادر ات:اوکی
ات رفت بیرون داشت تو خیابون ها قدم میزد یهو یکی کمر ات رو گرفت و چسبوند به دیوار
خودش بود
خود عوضیش بود
جونگکوک ات رو چسبوندم به دیوار و نزدیکش شد
جونگکوک:فکر ازدواج با کسی رو از ذهنت بیرون کن
ات: هه.. به تو چه ربطی داره؟
جونگکوک:خفه شو(عربده)
ات بغض کرده
اون جونگکوک قبلی نبود
خیلی فرق کرده بود
خیلی سرد شده بود
جونگکوک: تازشم.. شنبه هفته بعد عروسیمونه... خوشحال میشم بیای عروسیمون( نیشخند)
ات: ع..عوضی
جونگکوک: خدانگهدار جئون ات
جونگکوک رفت
ات: جئون ات؟ این روانیه . احمق سادیسمی خودش میگه ازت متنفرم و ازم جده میشه بعد میگه جئون ات..
اشکام ریخت
تو راه خونه کلا اششکمیریختم
چرا یهو همه چی عوض شد؟
قلبش سنگه مگه؟
کلا سردِ سرد شد
به خونه رسیدم
خداروشکر رفته بودن
رفتم اتاقم خوابیدم
فردا صبح جمعه
ویو ات
صبح بلند شدم
از اتاقن رفتم بیرون
چرا کسی نیست
یه یادداشت بود
بازش کردم
نوشته از طرف مامان
دخترم صبح بخیر.. برو صبحانه بخور، پدرت سرکارا منم اومدم خونه مادرجونگکوک تا بهش برای عروسی فردای کوک کمک کنم.. باعت ۱۲ مارینا میاد دنبالت بیای پیش من
خدافظ
چی؟؟؟؟؟ بابا اینا دیگه کیننن
مگه نمیفهمن جونگکوک منو ولکرده باز بلند میشن میرن
شرایط پارت بعد
۱۴لایک
۶کامنت
۱.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.