pert
pert ۱۶
ویو ا.ت
ولی اجوما گفت خدمتکارشم ، اجوما که دروغ نمیگه
پرش زمانی به چهار روز بعد
الان روز چهارمه که اینجا و طبق گفته هایه اجوما اون مرده امشب میرسه ، چون دیشب به دلایلی که نمیدونم نتونست بیاد امیدوارم که نیاد
رو تخت دراز کشیدم و به سقف نگاه میکردم حتی فکر رو به رو شدن با اون مردم حرص درار بود، تنها کسی بود که وقتی میدیدمش انگار کل بدنم اتیش میگرفت در زده شدو اجوما امد داخل
با دیدنم گفت:
_ تو اینجا چیکار میکنی بدو برو حموم
رو تخت نشستم و با "باشه"ایی به سمت حموم رفتم ، امروز حس و حال هیچی نبود
سر سری خودمو زیر دوش شستم و با پیچیدن حوله دورم امدم بیرون و رو صندلی اینه نشستم امشب شروع میشه، صدرصد اتفاقایه خوبی نمیوفته
"ویو جونگکوک"
حس موندن نبود ، پروازم که عقب اقتاده بود برایه ساعت ۱۰ صبح
درسته قرار بود شب برسم ، ولی این چیزی بود که به افراد خونه گفته بودم
____
ماشین داخل حیاط نگه داشت
وقتی وارد خونه شدم همه تعجب کردن
از یکی از دخترایه اونجا پرسیدم
_اتاق دختر جدیده کدومه
الانکه همچیو فهمیده باید نگرانیه زیادی برایه اومدنم باشه
مستقیم به سمت اتاقش رفتم درو باز کردم که با صحنه خوبی مواجه شدم ، دخترایی که از حموم در میان خواستنی تر میشن
یه دفعه جیغ کشید
کوک: چه مرگته؟
نادیا: من چیزی تنم نیست لطفا برو بیرون
کوک: به تو چه هر جا بخوام میرم
نادیا: میگم بروو
کوک: برو؟ زود صمیمی میشی نمیدونی من کیم؟ هان؟( داد
جوابی نداد که ادامه دادم:
_ یبار دیگه گوه اضافی بخوری تا خوده صبح باید برام
یه دفعه با" ببخشید "پرید وسط حرفم
و ادامه داد:
_ یادم نبود به عنوان خدمتکار حق همچین کاری و ندارم
کوک: خدمتکار؟
ا.ت: بله
کوک: هه پس روحتم از هیچی خبر نداره( پوزخند)
ا.ت: بله
درو پشت سرم بستم و چند قدم نزدیک شدم
که یکم معذب خودشو سفط کرد
کوک: خیلی دلممیخواست تایم کارتو از الان شروع کنی که از..*سرد*
یه نگاهی به سر تا پاش انداختم و ادامه دادم: _از حموم درومدی ولی دلیل نمیشه هرکاری هرچی بخوای بگی
پشت بهش کردم و به سمت در رفتم وخارج شدم
خدمتکار اره؟
چرا این از هیچی خبر نداره
بلند داد زدم:
_ اجوما
بعد از لحظه ایی اجوما امد :
_ بله ارباب؟
با همون عصبانیتی که داشتم گفنم
_ خدمتکار چیه دیگه؟ این چه داستانی بود گفتی؟
__
کوچولو هام این سریو شرط میزارم لایکای این پارتو پارت قبلا حداقل ۴۰ بشه
ویو ا.ت
ولی اجوما گفت خدمتکارشم ، اجوما که دروغ نمیگه
پرش زمانی به چهار روز بعد
الان روز چهارمه که اینجا و طبق گفته هایه اجوما اون مرده امشب میرسه ، چون دیشب به دلایلی که نمیدونم نتونست بیاد امیدوارم که نیاد
رو تخت دراز کشیدم و به سقف نگاه میکردم حتی فکر رو به رو شدن با اون مردم حرص درار بود، تنها کسی بود که وقتی میدیدمش انگار کل بدنم اتیش میگرفت در زده شدو اجوما امد داخل
با دیدنم گفت:
_ تو اینجا چیکار میکنی بدو برو حموم
رو تخت نشستم و با "باشه"ایی به سمت حموم رفتم ، امروز حس و حال هیچی نبود
سر سری خودمو زیر دوش شستم و با پیچیدن حوله دورم امدم بیرون و رو صندلی اینه نشستم امشب شروع میشه، صدرصد اتفاقایه خوبی نمیوفته
"ویو جونگکوک"
حس موندن نبود ، پروازم که عقب اقتاده بود برایه ساعت ۱۰ صبح
درسته قرار بود شب برسم ، ولی این چیزی بود که به افراد خونه گفته بودم
____
ماشین داخل حیاط نگه داشت
وقتی وارد خونه شدم همه تعجب کردن
از یکی از دخترایه اونجا پرسیدم
_اتاق دختر جدیده کدومه
الانکه همچیو فهمیده باید نگرانیه زیادی برایه اومدنم باشه
مستقیم به سمت اتاقش رفتم درو باز کردم که با صحنه خوبی مواجه شدم ، دخترایی که از حموم در میان خواستنی تر میشن
یه دفعه جیغ کشید
کوک: چه مرگته؟
نادیا: من چیزی تنم نیست لطفا برو بیرون
کوک: به تو چه هر جا بخوام میرم
نادیا: میگم بروو
کوک: برو؟ زود صمیمی میشی نمیدونی من کیم؟ هان؟( داد
جوابی نداد که ادامه دادم:
_ یبار دیگه گوه اضافی بخوری تا خوده صبح باید برام
یه دفعه با" ببخشید "پرید وسط حرفم
و ادامه داد:
_ یادم نبود به عنوان خدمتکار حق همچین کاری و ندارم
کوک: خدمتکار؟
ا.ت: بله
کوک: هه پس روحتم از هیچی خبر نداره( پوزخند)
ا.ت: بله
درو پشت سرم بستم و چند قدم نزدیک شدم
که یکم معذب خودشو سفط کرد
کوک: خیلی دلممیخواست تایم کارتو از الان شروع کنی که از..*سرد*
یه نگاهی به سر تا پاش انداختم و ادامه دادم: _از حموم درومدی ولی دلیل نمیشه هرکاری هرچی بخوای بگی
پشت بهش کردم و به سمت در رفتم وخارج شدم
خدمتکار اره؟
چرا این از هیچی خبر نداره
بلند داد زدم:
_ اجوما
بعد از لحظه ایی اجوما امد :
_ بله ارباب؟
با همون عصبانیتی که داشتم گفنم
_ خدمتکار چیه دیگه؟ این چه داستانی بود گفتی؟
__
کوچولو هام این سریو شرط میزارم لایکای این پارتو پارت قبلا حداقل ۴۰ بشه
- ۷۸۰
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط