سناریو ران Part 3
سناریو ران Part 3
ا.ت: یعنی کی میتونه باشه که اینقدر مهمه
هارو : به چی فکر میکنی
ا.ت: هیچی پدر من برم بخوابم خابم میاد
هارو : باشه بخاب فردا خیلی کار داریم
ا.ت: باشه سی خوش
خودم میدونم دیونه
پرش فردا صبح
ویو ا.ت
خب اینم از این تمومه همه جا تمیز شد اون احمق باید هر چی بخام بهم بده بخاطرم این همه زحمتم هیییییی دنیا
که در با شتاب باز میشه
هارو : زود باش دارن میان
ا.ت: همه چی تمومه پدر
ای احمق در بزن دیونه نگاه من چقدر کار کردم
ا.ت میره تو اتاقش
که صدایی چند نفر میاد ا.ت: انگار اومدن یعنی کی میتونه باشه
ا.ت از لایه در به بیرون از اتاقش نگاه کرد
ا.ت: عهههههه این مرده چرا کلا بنفشه دوتا هم مامور همراهش هعی مسخرست
تقریبا یه ساعت گذشت
ا.ت: ای خدا چرا نمی رن یه ساعت چه گوهی میخورن
ا.ت دوباره از لایه در بیرون نگاه میکنه ولی این بار یکی از مردا متوجه ی ا.ت میشن
مرد: قربان یکی داخل اون اتاقه
ا.ت: گا..... تو این شانسسسسسس
مرده میاد و ا.ت رو میاره بیرون
هارو : قربان آقا این یه احمقی کاری نمی تونه بکنه
ا.ت: من احمق نیستم خودتی ای خدا چرا من اینقدر زبون درازم
مرد : ران ساما اگه اذیتتون کرده .....
ا.ت: اوه پس اسمش رانع ران بنفش خوبه بهش بگم
ران: این دخترته
هارو: بله قربان
ران: خب بیاریدش
هارو : چی
ا.ت: جانم
ران: تو میگی احمق پس نمیخایش ببریدش
هارو : ق..قربان
ران: بگیر
هارو : این چیه قربان
ران: به جایه دختره
ا.ت: من موافقت نکردم بلند
ران : ببریدش*نیشخند*
هارو : ا.ت دختر خوبی بودی
ا.ت: من میکشمتتتتتت
ا.ت هر چی تقلا میکرد فایده نداشت به زور اونو وارد ماشین کردن و ران هم کنارش سوار شد
ران: دختر کوچولو
ا.ت:..............
ادامه دارد 😁😁
ا.ت: یعنی کی میتونه باشه که اینقدر مهمه
هارو : به چی فکر میکنی
ا.ت: هیچی پدر من برم بخوابم خابم میاد
هارو : باشه بخاب فردا خیلی کار داریم
ا.ت: باشه سی خوش
خودم میدونم دیونه
پرش فردا صبح
ویو ا.ت
خب اینم از این تمومه همه جا تمیز شد اون احمق باید هر چی بخام بهم بده بخاطرم این همه زحمتم هیییییی دنیا
که در با شتاب باز میشه
هارو : زود باش دارن میان
ا.ت: همه چی تمومه پدر
ای احمق در بزن دیونه نگاه من چقدر کار کردم
ا.ت میره تو اتاقش
که صدایی چند نفر میاد ا.ت: انگار اومدن یعنی کی میتونه باشه
ا.ت از لایه در به بیرون از اتاقش نگاه کرد
ا.ت: عهههههه این مرده چرا کلا بنفشه دوتا هم مامور همراهش هعی مسخرست
تقریبا یه ساعت گذشت
ا.ت: ای خدا چرا نمی رن یه ساعت چه گوهی میخورن
ا.ت دوباره از لایه در بیرون نگاه میکنه ولی این بار یکی از مردا متوجه ی ا.ت میشن
مرد: قربان یکی داخل اون اتاقه
ا.ت: گا..... تو این شانسسسسسس
مرده میاد و ا.ت رو میاره بیرون
هارو : قربان آقا این یه احمقی کاری نمی تونه بکنه
ا.ت: من احمق نیستم خودتی ای خدا چرا من اینقدر زبون درازم
مرد : ران ساما اگه اذیتتون کرده .....
ا.ت: اوه پس اسمش رانع ران بنفش خوبه بهش بگم
ران: این دخترته
هارو: بله قربان
ران: خب بیاریدش
هارو : چی
ا.ت: جانم
ران: تو میگی احمق پس نمیخایش ببریدش
هارو : ق..قربان
ران: بگیر
هارو : این چیه قربان
ران: به جایه دختره
ا.ت: من موافقت نکردم بلند
ران : ببریدش*نیشخند*
هارو : ا.ت دختر خوبی بودی
ا.ت: من میکشمتتتتتت
ا.ت هر چی تقلا میکرد فایده نداشت به زور اونو وارد ماشین کردن و ران هم کنارش سوار شد
ران: دختر کوچولو
ا.ت:..............
ادامه دارد 😁😁
۱۲.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.